میتوانید بخش اول این گزارش را با کلیک کردن روی این جملە ببینید
قسمت دوم
این زنان و مردان هنگام خداحافظی در پاسخ تشکر من می گفتند، ما همگی همسر، یک یا چند فرزند، برادران، یا دست کم یکی ازافراد نزدیک خانواده مان ار از دست داده یم.
وقت آن رسیده که دنیای متمدن از جنایاتی که برعلیه خلق کرد انجام میشودآگاه گردد.
ما می دانیم که تنها نظارت شدید پاسداران مانع از آن می شودکه دهها نفر دیگر نزد شمابیایند و شهادت به دهند.
از میان دهها شهادت که با توضیحات دقیق همراه بود لازم میدانم چند مورد را ذکر کنم.
گفته های زیر نشان میدهند که نه تنها شکنجه زندانیان در زندان مهاباد بسیار معمول است بلکه در واقع این زندانها به مرکز شکنجه تبدیک شده اند.
- شهادت افرادی که از زندان گریخته اند
جعفر…ه-١٨ ساله- دانش آموز
او در اوایل ژوێن ١٩٨٣ دستگیر شده و دو ماه زندانی بود.
جعفر و یکی از دوستانش وانمود کردند دچار درد شدیدی شده اند و حین انتقال به بیمارستان توانستند از چنگ دو پاسدار نگهبان بگریزند. جعفر می گفت ، ٤١ روز در سلول انفرادی که در واقع جز قفس چیزی نبودزندانی بودم .نمی توانستم پاهایم را دراز کنم و مجبور بودم دوزانو بنشینم. ٤ روز متوالی بی وقفه شکنجه شدم. با مشت و لگد بر صورت و بدنم ضربه می زدند.
با کابل فلزی بر پشت، دستها و پاهایم شلاق می زدند.
مچ دستهایم را با آتش سیگار می سوزاندند.
چندین روز بخصوص روزهایی که شکنجه می شدم، چشمانم را بسته بودند.
بعد به زندانی که حدود ٢٠ متر مربع مساحت داشت و ٣٢ نفر در آن زندانی بودند، منتقل شدم.
همه شکنجه شده و بسیار ضعیف بودند.
بعضی از آنها را از زندان ارومیه منتقل کرده بودند تا مجددا شکنجه شوند. سلول چنان کوچک بود که کسی نمی توانست دراز بکشد.
دوستانم مرا مطلع کردند که ٦ زندانی که قبلا در همان سلول بسر می برده اند زیرشکنجه بوده اند . آنها بین ١٨ تا ٢٠ سال بودند و یکی از انها ١٣ سال داشت.
بعد از فرار، مادر ٦٠ ساله ام را دستگیر و زندانی کردند و او همچنان در زندان است.
رسول/ د…٤٠ ساله ، آموزگار
او در تاریخ ١٢ دسامبر ١٩٨٢در آموزشگاهی که در آن تدریس میکرد دستگیرشد و در ٢٨ دسامبر ١٩٨٢ هنگامیکه مطابق معمول به پشت بام زندانش می بردند تا شب را در آنجا بگذراند، از فرصت قطع شدن برق استفاده کرد و گریخت.
از وقتی دستگیر شدم تا سه روز به جانم افتادند و با کابل شلاقم می زدند. تا شش روزچشمانم را بسته بودند و غذا را به من نمی دادند.همچنین مجبورم میکردند دستهایم را روی هم پشتم بگذارم.
سلول انفرادی که درآن مبحوس بودم آنقدر کوچک بود که حتی نمی توانستم پاهایم را دراز کنم و اگر می کردم دیگر نمی توانستم بنشینم. در سلول جمعی که بعدا به آن منتقل شدم و چهار نفر دیگر هم در آن زندانی بودند باز هم اوضاع بر همان منوال بود. یکی از زندانیان ١٤ سال داشت و بقیه ١٦ تا ٢٢ ساله بودند.
تنها روزی یک بار به ما اجازه می دادند به توالت برویم، آنهم دسته جمعی. هرگز نتوانستم شستشو کنم، مگر دست و صورتم را. زندان بسیار سرد بود و من یک پتو بیشتر نداشتم. در طول روز مجبور بودیم پنجره را باز بگذاریم. یک شب دیدیم پاسدارها مردی را داخل یک کیسه کردندآنها تا یک ساعت مرد را میزدند و کیسه را دورمی چرخاندند. بعد از ١٠ روز مجبورم کردند شبها را پشت بام بگذرانم. آنها چشمانم را می بستند و هوا خیلی سرد بود (١٠ تا ١٥ درجه سانتی گراد) برف همه جا را گرفته بود و به من اجازه نمی دادند جز یک پیراهن چیزی بتن کنم.
مصطفی/ م…،٢٦ ساله –دانشجو
پس از دستگیری در سپتامبر ١٩٨٢ هنگام انتقال به بیمارستان موفق به فرار شدم.
به مدت ٨ روز پشت و پاهایم را با کابل شلاق میزدند (هر بار ٦٠ تا ٨٠ دقیقه). دستهایم را با آتش سیگار می سوزاندند. مرتب در سلولم آب می انداختند و حتی نمی توانستم پاهایم را دراز کنم. زندانیانی را دیدم که شکنجه شده بودسەرەخۆشیتان لێدەکەم کاک شەهاب گیان. هاوبەشی خەمتانم. ڕۆحی باوچی کۆچکردووتان شاد و یادیان بەخێرند و در گروههای ١٠ نفری در سلولهای مخصوص مبحوس بودند. پنجره سلولم رو به زندان بود و وقتی آنها را شکنجه می دادند یا به آنها تجاوز می کردند صدای فریادشان را می شنیدیم.
بعد از فرار برادر ١٨ ساله و خواهر ١٦ ساله ام را دستگیر کردند. می دانم که آنها را شکنجه کرده اند ولی دیگر خبر دقیقیاز وضعشان ندارم.
- شهادت یک زندانی که از زندان مهاباد آزاد شده بود.
مهاباد- رسول-ی …،٢٣ ساله دانشجو
رسول در ٨ اوریل ١٩٨٢ دستگیر شد و بمدت یک ماه و نیم زندانی بود. در تمام مدتی که زندانی بودم چشمانم را با دستمالی بسته بودند و با کابل فلزی بر باسن، بالای رانها، پشت و پاهایم شلاق می زدند.
یک بار ٦٤ کشیده و یک بار دیگر ٨٤ کشیده خوردم. مرتب درباره حزب دموکرات کردستان و کومله سوالپیچم میکردند. در سلول به مساحت ٣٢ متر مربع به ٤٠ زندانی هم بند بودم. شبها نمی توانستم دراز بکشم، چون هر وقت میخواستیم دراز بکشیم با باتوم روی پاهایمان می زدند.
تنها دو بار در روز اجازه داشتیم به توالت برویم.٥ نفر، ٥ نفر به توالت می رفتیم و مجبورمان میکردند دستها را روی شانه های یکدگر بگذاریم و بیش از دو دقیقه مهلت نداشتیم.
حمام به مسلمانان مومن اختصاص داشت و برای دیگران ممنوع بود. در سلول نمی توانستیم با دیگر زندانیها گفتگو کنیم. سرانجام به این دلیل آزادم کردند که یک سوال را هفت بار از من پرسیده بودند و من علیرغم ضربه های کابل فلزی هر هفت بار یک جواب را تکرار کردم ١٢ روز بعد از آزادی مجددا دستگیر و ٩ روز زندانی شدم.
سه بار با کابل فلزی شلاقم زدند. سلول انفرادی که در آن زندانی بودم آنقدر کوچک بود که نمی شد در آن دراز کشید. سرانجام افرادی که مرا لو داده بودند، نتوانستند رسما شناسایی ام کنند و بار دیگر آزادم کردند.
3- شهادت پدران و مادران ٥٩ زندانی که در ماه مه ١٩٨٣ در زندان ارومیه اعدام شدند.
_برای حفظ امنیت گواهی دهندگان که اکنوندر مهاباد بسر میبرند، حروف اول نام و نام خانوادگی آنها را تغییردادیم.
الف- شهادت پدر و مادر آ-ض-١٩ ساله
، پسر ما نه ماه و نیم قبل از اعدامدر مهاباد دستگیر شد. یکی از همسایه ها او را لو داده بود.
در چهار ماه اول نمی توانستیم با او ملاقات کنیم، چون مرتب شکنجه میشد. بعدا برای ما شرح داد که در یک سلول انفرادی – به اندازه یک قفس – زندانی بود ه و حتی امکان دراز کشیدن نداشته. چشمانش را بسته بودند و هر روز به شیوه های زیرشکنجه میشد.
- شکنجه الکتریکی
- کشیدن ناخن ها
- وارد آوردن ضربات مشت و لگد به همه نقاط بدن
- شلاق زدن با کابل فلزی
- سوزاندن با آتش سیگار
- اعدام ساختگی
پس از انتقال به زندان ارومیه به مادر و خواهرش اجازه ملاقات دادند و آنها توانستند از پشت شیشه، تلفنی با او صحبت کنند. آنها آثار شکنجه را روی پاها، دست ها و ناخن های دستها که آنها را کشیده بودند، دیدند.
بعلاوه ساعتش را شکسته و کف دستش گذاشته بودند و بعد مشتش را آنقدر فشرده بودندکه خورده شیشه ها دستش را کاملا دریده بود. هرگز او را مداوا نکرده بودند.
بعد از اعدام برای تحویل گرفتن جسدش به تبریز رفتیم ولی آن را به ما تحویل ندادند.
ب- شهادت برادر ب- ض ٢٧ ساله کارگر
، به پدر و مادرم اجازه ندادند با برادرم در زندان مهاباد ملاقات کنند و تنها بعد ازاینکه شکنجه شد و به زندان ارومیه انتقال یافت موفق به دیدارش شدند تا چشمش به آنها افتاد ضعف کرد.
آنها با کابلهایی که روی آتش سرخ کرده بودند بر بدن، پاها و صورت او شلاق زده بودند.
آنها شعار، زنده باد خمینی، را با آتش سیگار روی سینه اش نوشته بودند. پاسداران بارها او را مامور امریکا خطاب کرده بودن و بعد مراسم اعدام ساختگی ترتیب داده و با اسلحه خالی بر رویش شلیک کرده بودند.
بعضی اوقات هر ٥ روز یکبار به او غذا میدادند، بعصی اوقات روزی یک وعده یا سه وعده.
همچنین به او و یکی از هم بندهایش مسهل خورانده بودند و بعد تا چند روز به آنها اجازه توالت رفتن نداده بودند و وادارشان کرده بودند گوشه سلول رفع حاجت کنند و بعد مدفوع خود را بخورند.
پ– شهادت برادر س-ض- دانش آموز
١٦ ساله که در تاریخ ٢١ مارس ١٩٨٣همراه٤٠٠ تن دیگر مظنون به هوادری از حزب دموکرات کردستان ایران دستگیر شد.
، مادرم دو بار با برادرم در زندان ارومیه ملاقات کرده بودند. برادرم به او گفته بود که نمی تواند چیزی را فاش کند چون گفتگوهای تلفنی کنترل می شود. اما مادرم جای سوختگی سیگار را روی دستهایش دیده بود.
گذشته از آن پلکهایش کاملا باز مانده و ماده ای روی آن مانده بود.او فقط به مادر گفته بود که چون به عضویت در حزب دموکرات کردستان اعتراف نکرده، روی چشمان و پلک های بازش کچ ریخته بودند.
به افراد خانواده که برای تحویل گرفتن جسد به تبریز رفته بودند، گفتند که او درجبهه جنگ کشته شده است،
ت- شهادت همسر د-ض- ٤٢ ساله- سنگ تراش
پس از دستگیری شوهرم در دسامبر ١٩٨٢ ، دخترم را نیز دستگیر و به ٨ سال زندان محکوم کردند.
او زرین تاج نام دارد و ١٤ ساله است.
او را شکنجه نکرده اند ولی دندانهای دو تن از هم بندانش را کشیدند و با کابل پاهایشان را شلاق زده اند.
شوهرم را شش هفته شکنجه داده و بعد به زندان ارومیه منتقل کردند. او را به شیوه های زیر شکنجه کرده بودند.
– شلاق زدن با کابل فلزی بر همه بدن و پاها
– چسباندن اتوی داغ روی کف پاها، پشت و سینه
– کندن موهای سبیل یک به یک
وقت ملاقات بە من گفتند در ١٥ روز اول هر روز ساعتها با کابل فلزی شلاق خورده است.
وقتی برای تحویل گرفتن جسدش به تبریز رفتیم، مسولین امتناع کردند و گفتند، او به رژیم وفادار نبوده است،
من شش فرزند دارم و هوادارن حزب دموکرات کردستان بە من کمک میکنند. آنها پول می دهند تا برای فرزندانم غذا تهیه کنم.
ث- شهادت مادر و خواهر آ و س-ض ١٩ و ٢٥ساله- دانشجو
آ و س در فوریه ١٩٨٣ دستگیر شدندو ما تنها دو بارآنها را ملاقات کردیم. دندانهایشان را شکسته بودند، دستها و پاهایشان را با کابل آهنی شلاق زده بودند و مرتب بر بدنشان ضربات مشت وارد آورده بودند. پشت و شانه هایشان را با اتوی داغ سوزانده بودند. آنها یک ماه در سلول انفرادی زندانی بودند به طوری که نمی توانستند دراز بکشند و چشمانشان را با دستمال بسته بودند.
به آنها فقط روزی یکبار اجازه می دادند به توالت بروند.
من مجبور بودم برایشان در زندان ارومیه غدا ببرم چون در غیر اینصورت از گرسنگی می مردند.
بعد از اعدام از تحویل جنازه هایشان خودداری کردند.
ج- شهادت خواهر ج-٣
دانش آموز١٧ ساله ای که در فوریه ١٩٨٣ اعدام شد
تنها یک مرتبه موفق به ملاقات برادم شدم. او نمی توانست بایستد و دو پاسدار زیر بغلهایش را گرفت بودند. من جای سوختگی سیگار را روی دستها و مچ هایش دیدم.
چ- شهادت مادر ه- و الف- س ١٨ و ٢٠ساله دانشجو
با آنها دو بار در زندان مهاباد و سه بار در زندان ارومیه ملاقات کردم. روی دست ها، مچ ها و بازوهایشان جای سوختگی سیگار
را دیدم هر دو بسیار ضعیف و خسته بنظر می رسیدند و بسختی صحبت می کردند.
آنها گفتند ١٦ روز در سلولهای انفرادی زندانی بوده اند به طوریکه نمی توانستند دراز بکشند و چشمانشان را با دستمال بسته بودند. در زندان ارومیه برایشان غذا می فرستادیم چون چیزی برای خوردن به آنها نمی دادند.
بعد یک پاسدار کشته شد و بار دیگر آنها را شکنجه کردند. بعد از اعدامشان خیلی سعی کردم جسدهایشان را از زندان تبریزتحویل بگیرم ولی بی فایده بود. شوهر و پسر بزرگم قبلا به دست پاسداران کشته شده اند.
من دو فرزند کوچک دگر دارم و همسایه هایم که هوادار حزب دموکرات کردستان هستند برای گذراندن زندگی بمن کمک مالی می کنند.
ح – شهادت مادر ج – س ١٧ ساله – باربر که در فوریه ١٩٨٣دستگیر شد
پس از ١٤ روز که در زندان مهاباد زندانی بود یکبار با او ملاقات کردم. او را ٤٠ روز درآن زندان نگهداشتند و بعد به زندان ارومیه منتقل کردند. در آنجا ٥ بار با او ملاقات کردم و توانستم بوسیله تلفن با او صحبت کنم. به نظر می امد که پوست بدن، صورت و دستهایش را جا بجا سوزانده باشند.
با اینکه برایش غذا می فرستادم بسیار ضعیف و خسته بنظر می رسید. او در تلویزیون اعتراف کرد که دوباره بوسیله حزب دموکرات کردستان تعلیمات دیده و در حملات با این حزب شرکت کرده است. با اینکه خیلی اصرار کردم جسدش را بهم تحویل ندادند.
د- شهادت مادر ک – س دانش آموز ١٥ ساله دستگیر شده در مارس ١٩٨٣
پسرم ٤٠ روز در زندان مهاباد زندانی بودو بعد به ارومیه منتقل شد. من در آنجا با او ملاقات کردم و از پشت شیشه تلفنی صحبت کردم. او را شکنجه داده و اتوی داغ به شانه ها، پاها و دستهایش چسبانده بودند. ١٠ روز در یک سلول بسیار کوچک زندانی بود و امکان دراز کشیدن نداشت. در تمام این مدت چشمانش را با دستمال بسته بودند و تقریبا چیزی برای خوردن به او نمی دادند. بعد از اعدام جسدش را بمن تحویل ندادند.
در اینجا شهادت خواهر عثمان – س
پیشمرگه ١٩ ساله ای که همراه ٥ نفر دیگر ١٨ ماه قبل از اعدامش در ژوین ١٩٨٣ دستگیرشده بود نقل می شود.
با اینکه هنگام دستگیر شدن از ناحیه شکم و دو پا زخمی شده بود، پاسدارها او را کتک می زدند و حتی وقتی در بیمارستان بسر می برد به شکم و باسنش ضربه می زدند.
اولین باری که در زندان با او ملاقات کردم قادر به راه رفتن نبود و پاسدارها زیر بغلش را گرفته بودند.
او گفت پاهایش را که در بیمارستان گچ گرفته بودند بار دیگردر زندان شکسته اند. بعلاوه بر بدن، دست ها و انگشتانش انقدر زده بودند که دو انگشتش شکسته بود. به ناخنهایش جریان برق متصل کرده بودند.
برادرم نمی توانست راه برود و بسیار بزحمت حرف می زد چون بعد از آن ٤٠ روز متوالی در زندان مهاباد شکنجه شده بود.
پاسدارها دو بار برای دستگیری مادرمان آمدند ولی هر دو بار وقتی رسیدند که او در منزل نبود. سرانجام موفق به فرار شد و در یکی از دهات تحت کنترل حزب دموکرات کردستان پناه گرفت.
چند روز پیش وقتی برای چندین بار برای درخواست جسد برادم به غسالخانه تبریزرفتیم ، جسد هشت تن (سه دختر و ٥ پسر) را دیدم که آشکار بود اعدام شده اند. من سه نفر از آنها را می شناختم.
این چند شهادت علاوه بر دهها شهادت مشابه دیگر که توانستم گرد آورم بە ما اثبات کرد که زندانهای مهاباد قبل از هر جیز مرکز شکنجه بوده و زندانیان قبل از انتقال به زندان ارومیه بمدت ٤ تا ٦ هفته در آن بازجویی و شکنجه می شدند.
همچنین به کمک آن توانستم از شرایط زندانیان در زندان مهاباد آگاه شویم . زندانی در ٢-٣ هفته اول در یک سلول انفراد ی محبوس میشود. سلول آنقدر کوچک است که به قفس شباهت دارد و زندانی حتی نمی تواند پاهایشرا در آن دراز کند.
زندانی را در حالیکه چشمانش را با دستمالی بسته اند بمدت چند روز یا بیشتر شکنجه می دهند.
بعد از اینکه شکنجه تمام می شود زندانی را به سلول جمعی انتقال میدهند. ولی در آنجا هم نمی تواند پاهایش را برای خواب دراز کند. در حالیکه چشمانش بسته است بسیار بسختی می تواند با هم بندهایش که بنوبه خود شکنجه شده اند گفتگو کند.
زندانی اجازه دارد تنها دو یا سه بار در روز به توالت برود در حالیکه بیش از یکبار در هفته و یا در ماه نمی تواند شستشو کند.
به زندانیان که روی زمین و در شرایط بهداشتی بسیار نامطلوبی بسر می برند برای رفع سرما جز یک پتو داده نمی شود.
معمولا به زندانی روزی سه وعده نان و برنج میدهند ولی ممکن است او را تا یک هفته گرسنه نگه دارند.
در هر حال عدم کفایت مواد غذایی به حدی است که علایم کم غذایی بسرعت در زندانی پیدا می شود.
هر چند اکثر زندانیان پس از انتقال به زندان ارومیه شکنجه نمی شوند اما در عوض غذای زندان چنان اندک است که باید خانواده زندانیان غذای آنان را تامین کنند. تنها متداول بودن شکنجه و اعمال آن بر همه زندانیان نیست که از این طریق اثبات میشود، بلکه تردیدی نیست که شرایط بهداشت و تغذیه به سلامتی زندانیان را به شدت به خطر افکنده است.
باید سایر فشارها را نیز به مورد بالا اضافه کرداز جمله دستگیری کسانی که افراد و بستگان پیشمرگه هستند و یا به اتهام هواداری از حزب دموکرات کردستان یا کومله زندانی شده اند.
…ادامە دارد