با مرگش، سرشک ماتم از دیدەها فرو ریخت!
یکی از پنج برادر مبارز و جانباختەی خانوادە مصطفی سلطانی و از چهرەهای برجستە جنبش
انقلابی کردستان
یادنامە حسین مصطفی سلطانی (١٣٢٨ – ١٣٥٨)
حسین در سال ١٣٢٨ خورشیدی در روستای آلمانه مریوان چشم بەجهان گشود. وی دومین فرزند
دایە بهیە و محمد رشید مصطفی سلطانی بود و دو سال از کاک فواد جوانتر بود. دوران ابتدایی را
در همان روستای محل تولدش بپایان رساند و سپس بر اساس ارزیابی پدر از کیفیت آموزشی مدراس برای ادامه ی تحصیل عازم سنندج گردید. حسین درکلاس پنجم دبستان مولوی کرد درمحله ی قطارچیان نام نویسی کرد و از شاگردان ممتاز و کاملا موفق دبستان بود. وی کە یکی از شاگردان ممتاز دبیرستان بود کە با معدل بالا و باموفقیت در سال ١٣٤٦ خورشیدی دیپلم گرفت. درآن زمان پذیرش در دانشگاها بعلت تعداد بسیار زیاد متقاضیان دشوار بود اما برای دانش آموز ممتازی در سطح حسین آسان مینمود. وی همان سال در کنکور ورودی دانشگاهای ایران شرکت کرد. زمانیکه روزنامه های کیهان واطلاعات اسامی قبول شدگان کنکور را اعلام کردند، نام حسین در دانشگاه تبریز جزو نفرات نخست قرار داشت کە در رشته ی علوم ریاضی پذیرفته شده بود.
حسین در تبریز به تحصیل ادامه داد و با تلاشهای خود خانواده و اطرافیان را بیشتر با فرهنگ و زبان دیار آذربایجان آشنا کرد.او مجموعه ای از دوستان و همفکر های خویش را در محل کار و دانشگاه باز یافت. اتمسفر دانشگاههای ایران، جوی کاملا سیاسی و ضد رژیم سلطنتی ودیکتاتوری بود و حسین یکی از پیشگامان جنبش بالنده و دموکراتیک دانشگاه تبریز بود. فعالیت حول مسایل سیاسی، اجتماعی و پیشرو در دانشگاه ، موجب تحولی فکری شدە بود که تاثیرات آن بر دانشجویان متعهد و رزمنده کاملا مشهود بود. حسین در وهله ی اول با قشری از دانشجو یان پیشرو و مبارز که بەآنها اعتماد کافی داشت، محافل روشنفکری و کتاب خوانی تشکیل دادند که زمینه ساز رشد اگاهی سیاسی خویش نیز بود. او عضو اولین گروه مخفی کومەلە در تبریز و درعین حال مسئول کتابخانه ی مخفی تمام تشکیلات کومه له بوده است و با فعالین جریان کومەلە بویژە ابراهیم علیزادە و حسین مرادبیگی در ارتباط بود و در این دوران کتابهای چپ و مارکسیستی ودست نویسهای زیادی را بدقت مطالعه کرده بود. حسین مصطفی سلطانی انسانی خود ساخته و با ابتکار و مستقل بود. دردوران دانشجویی در شهرهای آذرشهر، بناب و عجب شیر، برای امرار معاش در دبیرستانهای این شهرها درس ریاضی تدریس میکرد.
در تابستان سال ١٣٤٨ خورشیدی، ساواک مریوان خانواده مصطفی سلطانی را مطلع ساخت که لازم است حسین برای رفع ابهاماتی به ساواک برود. وی با نگرانی به ساواک رفت و دیری نپائید مطلع گردیدیم که او را دستگیر و به زندان اوین تهران منتقل کردەاند.
حسین مدت بیش از دوماه در زیر شکنجه وآزار جسمی و روحی قرار گرفت و مقاومتی افسانه ای کرد. ساواک چنین تصور میکردکه حسین با جریان و تشکل جان باختگان همایون کتیرایی و کرامت الله دانشیان در تبریز ارتباط دارد و در این زمینه بە وی مشکوک بودند. در هنگام شکنجه حسین گفته بود که آنها را فقط در زمین بازی بسکتبال ملاقات کرده است و در آن سطح آنها رامیشناسد.
حسین هم بند بیژن جزنی و کرامت دانشیان بود و از حماسەی مقاومت آنها برایمان تعریف میکرد. هنگامی کە آن مبارزان را با دست و پای بە زنجیر بستە بە بازجویی می بردند، با زنجیرهای دست و پایشان آهنگ سرود ” ای رفیقان! قهرمانان “را میزدند و همە زندانیان بە علامت پشتیبانی از آنها با مشت با همان آهنگ بر در سلولها میکوبیدند و هم صدایی خودشان را با آنها اعلام میکردند. ساواک نتوانست اراده و عزم راسخ او را در هم شکند و بعد از دوماه آزادش کردند. هنگامیکه به آلمانه بازگشت پیکرش ضعیف و در هم شکسته شدە بود. آثار شکنجه و تعذیب بر پیکر و قامتاستوارش، بە عیان دیده میشد. ساواک جسم او را درهم شکسته بود، اما اراده او را هرگز نتوانست بشکند. در بازگشت از زندان از او استقبال شایانی شد. حسین دوران دانشگاه را بپایان رساند و موفق باخذ دانشنامه لیسانس علوم ریاضی از دانشگاە تبریز گردید. پس از پایان تحصیل بەجای خدمت سربازی، دوران افسر وظیفەای را در مریوان شروع بکار کرد.
جمعی جوان و باسواد، مصمم وخستگی ناپذیر دارای مدارک علمی و دانشگاهی تحولی در سیستم آموزش و پرورش مریوان بوجودآوردند. کار و تلاش مستمر آنها فاکتوری تعیین کننده بود که جوانان مریوان، توانستند دروازه ی دانشگا ها را بر روی خود بگشایند.آنها رسالتی انسانی بجا آورده وحقیقتا در همه ی سطوح بە دانش آموزان مریوان کمک های شایانی کردند. سهم حسین در این جهش و موفقیت،درخشان و بالا بود و برای همیشه در یادها ماندگار است.
حسین ساعات فراغت خود را بە تدریس رایگان بە افراد بی بضاعت و کم درآمداختصاص میداد، از کمک کردن مادی ومعنوی بە شاگردانش و کسانیکە در فقر و تهیدستی میزیستند از هیچ فرصتی دریغ نمی ورزید. این کمک هادر بطن رابطەای کاملأ رفیقانە و صمیمی ترتیب دادە می شد. با گذشت ٤٢ سال از اعدام حسیناشخاص زیادی هستند کە پیشرفت و موفقیت در زندگی خود و خانوادەشان را مدیون این سعی وکوششهای حسین میدانند. . افق سیاسی حسین آگاه کردن مردم و جوانان بود، که اسیر خرافات و تحجر نشوند. حسین مخالف سنت های قدیمی و دست و پا گیر بود. سالوسی و ریا کاری در بنیاد فکری اش مکانی نداشت. محبوبیت او از مرز زادگاهش گذشته و بدیگر مناطق رسید. او شهامت و جسارتی ذاتی داشت و نگاههایش عمیق و جستجو گر بود، از زندگی تباه مردم سخن میگفت و سیستم ظالمانه ی شاهنشاهی را افشا مینمود. تناقضی در کردار و گفتارش نبود. با تکبر که یک ضعف اخلاقی است بیگانه بود و از خرده گیرانش چشم پوشی داشت.
او همراه معلمان انقلابی مریوان، از شمار سحر بود که پرده تاریکی را کشید و همراه سحر همسفر شد. هرگز و مطلقا امکان ندارد که سیمای مهربان رزمنده و مصمم معلمین انقلابی مریوان را از”خانه ی دل ” بیرون کرد. تاریخ کۆمه له ، شکوه و جلالی دارد. بلاشک سهم درخشانی از آن پیروزیها و سر بلندیها به معلمین مریوان تعلق دارد .
وزارت اموزش و پرورش بمنظور ارتقا تجارب و شیوه های مدرن تدریس، در تابستانها دوره هائی در شهر های مختلف و از جمله در شهر های: اورمیە، مشهد و تهران برای دبیران دبیرستان ترتیب داد. حسین سەبار بە این دورەها در شهرهای اورومیە تهران ومشهد دعوت شد. در این دوره ها با دبیران دیگر نواحی ایران در زمینه های آموزشی و تدریس بحث و دیالوگ داشت و همیشه با کوله باری از مفاهیم تازه و علمی به مریوان بر میگشت.
حسین در دوران دبیرستان و خصوصا دانشگاه تبریز علاقه زیادی به دنیای ورزش داشت. به شطرنج علاقه ای وافر داشت و در محیط کار کلوب های شطرنج را دایر کرده بود. کوهنوردی و رفتن به مناطق دلنشین کوهستان ها برای او آرامش میبخشید وجاذبه ی خاصی داشت. در دانشگاه با دوستانش به کوهنوردی میرفت و درفضای طبیعت دلکش تمدید اعصاب میکرد و برایش لذتبخش بود. در بازی بسکتبال یکی از بازیکنان کاملا موفق و عضو تیم دانشکده علوم ریاضی بود.
ساواک بر تمام ادارات وارگان های حکومتی تسلط کامل داشت. از اماکن هنری و ورزشی خبر آنچنانی نبود. تنها جائی کە در همە عرصەها بسیار فعال بود پادگان موسک و خانه های جاسوسی ومخفی ساواک بود. این پادگان در زمان شاه و اکنون نیز چون پارازیت بر پیکر شهر تحمیل شده . تسلط ساواک و ارتش کارسیاسی و آگاەگرانە حسین و هم فکرانش را بسی دشوار کردەبود. زمانیکه ساواک کاک فواد را اسیر و زندانی کرد، ورق تازه ای در فضای خانواده گشایش یافت وشرایط جدیدی بر همەی ما تحمیل شد. می بایست درغیاب کاک فواد این فقدان بە گونەای درخانواده جبران شود. در این رهگذر همه آماده ی فداکاری و مسئولیت پذیری بودند. کاک فواد همیشه در نقش کمک کننده و مشاور خانواده ، ظاهر میشد و تکیه گاهی مهم و انکار ناپذیر بود.
جای خالی او بهر قیمتی میبایست پر شود. با تمام این تفاصیل جایگاه کاک فواد را در مقیاس بزرگی از طرف حسین جبران گردید و پدرم از این بابت بی نهایت راضی و خشنود بود. تکیه گاه مورد اطمینانی بود که در کارهای روزانه و تصمیم گیری های والدین شرکت داشت و تدبیر های سنجیده ای عرضه میکرد و در عمل راه گشای حل مشکلات خانواده بود. فروغی شعله آسا در وجودش تابنده بود .او مدیری لایق بود و تک تک افراد خانواده به تدابیر او گوش میدادند. بگونه ای مسایل را موشکافی و تفسیر میکرد که بزرگتر ها به گفته هایش ارج مینهادند. با اینکه در ایام جوانی و تازه دانشگاه را بە پایان رسانده بوو، اما وزنه ای سنگین و قابل اتکا بود و قبل از اتخاذ تصمیم و اعلام آن به خانواده به اندازه کافی در باره اش بررسی و فکر کرده بود. در پیچ و خم ها و نشیب و فرازهای خانواده ، با روحیه گشاده و در اوج احترام و متانت، دخالت میکرد و بن بست را میگشود و با بردباری و تحمل زیاد بە همە یاری میرساند.
اگر چە کاک فواد در زندان بود اما حسین سنت شکنی کرد و در سال ١٣٥٤ با خانم شکریە احمدی ازدواج کرد ودر راستای زندگی مشترک گام برداشت، خانە و زندگی تازەای درست کرد. انقلابیون گاه و بیگاه و با خاطر آسوده در کلبه و کاشانه ی حسین حضور می یافتند و همیشه درب خانە بر روی همه ی مشتاقان آزادی، دموکراسی و پیشگامان جنبش بالنده کردستان باز و گشاده بود.
جایگاه اجتماعی و کاراکتر شخصیتی حسین در سطحی رشد نموده بود، که سیستم شاهنشاهی در مریوان از او رسما دعوت کردند که شغل دبیری را رها کند و بعنوان ” شهردار” بمردم مریوان خدمت کند. مدیریت ,برنامه ریزی و برخورد های دموکراتیک را در شغل معلمی بخوبی نشان داده بود. حسین این پست را نپذیرفت و فعالیت درآموزش و پرورش را ترجیح داد. زیرا در ارزیابی های خویش خدمت در آموزس و پرورش مریوان را مفید تر میدانست و هرگز خالق فاصله ای تحکم آمیز بین خود و مردم نگردید. آموزش و پرورش برای او سنگری بود که در اولویت قرار داشت و زمینه و امکان خدمت به جوانان و ارتقا آگاهی سیاسیشان در آموزش و پرورش مهیا بود. ساواک با پیشنهاد شهردار شدن در طرح و برنامه هایش باین وسیله میخواست او را از محیط آموزش و پرورش دور کند.
سال ١٣٥٧ خورشیدی زندانیان سیاسی سنندج برای خواست های دموکراتیک و عادلانه خویش،اعتصاب غذایی را سازمان دادند و انعکاس آن در سطح دنیا پیچید.
مردم سنندج و اقوام زندانیان تظاهراتی جلودادگستری سنندج و تظاهراتی را در خیابانها سازمان دادند. در این حرکت سیاسی، حسین یکی از فعالان بود که با طرح و اهداف مشخص این تظاهرات را هدایت کرد. در جریان تظاهراتماموران ساواک و پلیس او را دستگیر و بە مدت یک ماه زندانی کردند .
در سال ١٣٥٧ انقلاب مردم ایران بر علیە ڕژیم شاهنشاهی پیروز گشت. حسین یکی از بنیانگذاران جامعە معلمان مریوان، جمعیت دفاع از حقوق خلق کردو ستاد حفاظتی شهر مریوان بود. این نهادهای دمکراتیک نقش بسزایی در این دوران ایفا کردند.قیاده موقت ظرفیت ها و پتانسیل بالائی در زمینه سرسپردگی داشت و جمهوری اسلامی بخشی از این حزب را که در روستای ” دزلی “مستقر بودند بخدمت گرفت. آنها طرح حمله به شهر مریوان را اعلام کردند. و بگونه ای شهر را در محاصره ی نظامی و اقتصادی قرار داده بودند و رهبری قیاده از کرج دستورات لازم را بە آنها ابلاغ میکرد. “ستاد حفاظتی” آمادە مقابله با این توطئه و محاصره بود. به پیشنهاد حسین و سایر رفقا از شهروندان مریوان تقاضا شد که در گردهمایی مسجد جامع شرکت کنند. مردم به این دعوت جواب مثبت دادند. در نشست مردم که حالتی از مجمع عمومی را بازگو میکرد و این تبادل نظربا مردم، به نتایج مطلوبی رسید. مردم تصمیم گرفتند که هیئتی بعنوان نمایندگان شهر به دزلی بفرستند تا با مسئولین قیاده دیدار نمایند. نمایندگان شهر مریوان بدیدار قیاده در روستای دزلی رفتند و باین شیوه مانع از حمله آنها به شهر مریوان گردیدند. در عمل توطئه خنثی گردید.
آنزمان در کردستان جریانی مذهبی موسوم بە مکتب قرآن به رهبری احمد مفتی زادە شکل گرفت. این جریان بە انحاء مختلف در سیر رویدادهای جنبش کردستان بە نفع جمهوری اسلامی اشکال تراشی کردە و مانع ایجاد میکردند. دست اندرکاران جمهوری اسلامی اساسا حقوق ملت ها را قبول نداشتند و بر فریب، تزویر، تقیە و باور های خشک و متعصب تکیه داشتند. مواضع و همسویی سیاسی جریان مفتی زادە با حکومت توتالیتر به جنبش کردستان و آزادیخواهان لطمه زد و مصائب فراوانی را ببار آورد که هنوز هم آثار آنرا میتوان در جامعە مشاهدە کرد و مردم کماکان از آن زجر میکشند .توقع وانتظاراولیە مردم از جریان مفتی زادە روا و انسانی بود و می بایست در سنگر جنبش مقاومت ودر کنار مردم ستمدیده کردستان انرژی و امکانات خویش را برای رهایی کردستان بکار گیرند.جمهوری اسلامی از مواضع و عملکرد آنها، برای بە شکست کشاندن جنبش مردم کردستان نهایتاستفاده و بهره برداری کرد. این جریان از فتوای جهاد خمینی، که در واقع رسما فتوای کشتارخلق ستمدیده کردستان بود، پشتیبانی کردند.
رسانه های جمهوری اسلامی در اختیار این جریان ارتجاعی قرار گرفت. بعنوان مشاور خلخالی و چمران، بخدمت در آمدند و آنچه در توان داشتند برای جمهوری اسلامی و بر علیه مردم کردستان، بطور مجانی تقدیم کردند. در شناسایی اسیران کومه له و زندانیان سیاسی مخالف رژیم، با هیلوکوپتر به هر زندانی سر کشی میکردند و در اعدام زندانیان با جمهوری اسلامی شریک هستند.
افراد مکتب قرآن در راەهای ورودی و خروجی شهر مریوان مستقر شده و، با چشمان بسته ودر کنار پاسداران،انقلابیون مریوان را دستگیر و در یک مورد تعداد بیش از دوازده نفر را اسیر و به زندان پادگان بردند. حسین یکی از آنها بود. پدرم فورا تقاضای دیدار و ملاقات خلخالی را کرد . خلخالی پیشنهاد پدرم را قبول و وعده دیدار را تعیین کرده و پدرم برای ملاقات خلخالی بە پادگان موسک مریوان رفت. خلخالی مردمک چشم و نماینده خمینی، بە پدرم وعدەی شرف داده بود که انها را آزاد خواهدکرد. اما تاریخ و خلق کرد شرف او را دیدند. بعد از کمتر از یک هفتە در زندان، ٩ انسان شریف، رزمندە و محبوب تهیدستان را باسامی: علی داستانی، احمد قادر زاده، فایق عزیزی، دکتر بهمن اخضری، حسین پیر خضرانی، جلال نسیمی، احمد پیرخضرانی، امین مصطفی سلطانی و حسین مصطفی سلطانی را تیر باران نمود.
روز سوم شهریور ١٣٥٨ خورشیدی، ٩ نفر در پادگان مریوان، بدون دادگاه و وکیل، با همدستی ارتجاع محلی، توسط پاسداران و مزدوران محلی اعدام شدند. جسد این عزیزان به بیمارستان مریوان و مسجد حاجی نجیب انتقال داده شد. مدتی نگذشت که جسد امین و حسین بە آلمانه رسیدند. روز بعد طی مراسمی بە خاک سپردە شدند. شایان توجه است که روحیه ی دایه بهیه ، همەی نگاههای حاضرین را بخود جلب کرده بود. مطلقا باور کردنی نبود. دایه بهیه ، دریا دل و با روحیه و اراده ای محکم پذیرای این سوگ و ماتم تاریخی بود و آن روحیه والا همه را غافلگیر کرده بود و الحق شایسته احترام وستودنی بود .
تاله سوار قبرستانی است که در دو کیلومتری آلمانه واقع شده است. دیر زمانی است که این مکان، قبرستان مردم آلمانه بوده است. اما بعد از سوم شهریور ١٣٥٨ خورشیدی این قبرستان جایگاهی سیاسی یافت و سیمای دیگری بخود گرفت. در مراسم باشکوهی و با شرکت توده های مردم، این دو عزیز در بخشی از گورستان بخاک سپرده شدند.
دیکتاتوری اسلامی کماکان مشغول خونریزی بود. در شهر های پاوه ، سنندج، سقز، بوکان، مهاباد، کامیاران بانه خلخالی حمام خون براه انداخت. در حالیکە این جنایات وجدان بشریت را آزردە و بلرزە در آورد افکارعمومی جهان در مقابل آن جنایتهای ضد بشری سکوت کرد. در این روز در شهر بانه کاک فواد مشغول سخنرانی بود از مرگ برادرانش و همرزمان مطلع میشود. لحظه ای، ماتم بر چهره اش می نشیند ومکثی میکند، سپس با شهامت و جسارت بی نظیری به سخنرانیش ادامه میدهد. کاک فواد بەمریوان باز میگردد و کادر ها و پیشمرگان کومەلە را سازماندهی میکند، سپس در راه برگشت به بانه بطور مرموز و مشکوکی روز نهم شهریور شهید میگردد. و روز دهم شهریور قامت استوارش، مهمان تازەی تاله سوار گردید.
ثمره ی زندگی مشترک حسین با شکریه خانم احمدی دختر خرد سالی بنام “فرمێسک ” بود که حسین هرگز او را ندید. فرمیسک در دامان پر مهر مادر، مادر بزرگش دایە بهیە و خواهر گرامی مان فایزه پرورش یافت. دایه بهیه او را بە سوئد آورد و پناهنده شد. در سوئد خواهر و رفیق گرامی و خستگی ناپذیرمان ملکە مصطفی سلطانی مسئولیت پرورش او را صمیمانه بعهده گرفت. این عزیزان در این رهگذر زحمات سنگینی را پذیرا شدند و محبت های بیدریغشان مطلقا فراموش نمیگردد. فرمیسک تحصیلاتش را در شهر اپسالا باتمام رساند. سپس برای ورود بە دانشگاه عازم انگلستان گردید و در دانشگاه بریستول در رشته ی اطلاعات تکنولوژی فارغ التحصیل شد. اکنون در انگلستان بسر میبرد. فرمیسک تنها یادگار حسین است .
برای تهیه و نوشتن این یاد نامه خواهران عالیقدر فایزه و ملکه و برادران گرانمایه عبدالله ، رضا و حشمت مرا در ابعاد وسیع یاری کرده اند و صمیمانه سپاسگذار آنها می باشم .
نگارەندە: رشاد – مصطفی سلطانی
سوئد – شهریور ١٣٩٠ _سپتامبر ٢٠١١)
آلبوم عکسهای زندەیاد حسین مصطفی سلطانی