Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors

سال تولد: ۱۲۹۱ شمسی | نام پدر: احمد | تاریخ تیرباران شدن: تیر ۱۳٦٠ | محل تیرباران شدن: زندان تبریز
محل دفن: روستای شاوەلە از توابع شهرستان نقدە

تیرماە سال ١٣٦٠ بود کە همراە چند واحد نظامی همراە با یک هیئت از کمیتە مرکزی کومەلە جهت مأموریتی بە دیدار اتحادیە میهنی کردستان عراق در مرز ایران و عراق رفتە بودیم. آنروز هوا خیلی گرم بود. ما را در بین واحدهای آنها را تقسیم کردە بودند. من همراە یکی از رفقا در یکی از مقرهای آنها بودیم، رفیق همراهم خوابیدە بود و من منتظر اخبار ساعت ۲ی بعدازظهر بودم. برنامە رادیو ایران، اولین خبر اعلام لیست اعدامهای تازە بود. اولین اسمی کە رادیو خواند اسم پدرم کریم کاشانی و یک نفر دیگر بە اسم محمدامین حسن عباسی بود، کە ایشان هم اهل نقدە بود. کسانی هم کە در آنجا نشستە بودند پدرم را نمی شناختند و من هم چیزی بە آنها نگفتم و مدتی نمیدانستم کە چکار کنم، دوست داشتم کە گریە کنم ولی نمی توانستم. رفیقم را از خواب بیدار کردم و بهش گفتم کە پدرم اعدام شدە، مدتی ساکت نشستم و هاج و واج دور از خانوادە کە امکان تماس و تلفن هم نبود. بعداز مدتی بە بقیە رفقا ملحق شدیم و بعد از مشورتی با رفقای کمیتە مرکزی کومەلە بە این نتیجە رسیدیم کە من بە همراە دو نفر از رفقا بە منظور دیدار با خانوادە بە طرف نقدە حرکت کنیم. آنوقت هم بخش زیادی از جادەها تحت اشغال نیروهای جمهوری اسلامی بود و ما پیادە حدوداً بعداز سە روز بە خانوادەام کە در اطراف نقدە بودند رسیدیم. درد بسیار سنگیی بود کە باور کنم کە پدر و تنها نان آور خانوادە دیگر در میان ما نیست. شرایط سخت و جدیدی برای خانوادە پیش آمدە بود، در ضمن من و برادرم با خانوادە نبودیم. ما دو برادر بعداز جنگ نقدە بە جنبش مقاومت کردستان ملحق شدە بودیم. بقیە خانوادە هم با پدرم بە اطراف مهاباد آوارە شدە بودند. پدرم بە دلیل مسئولیت خانوادە و سن بالایی کە داشت در جریان جنگ نقدە وعموما تظاهراتها نقش چندانی نداشت. بعداز مدتی آوارگی و اینجا و آنجا بودن پدرم تصمیم می گیرد کە بە نقدە برگردند.

مسئولین حکومتی بەمادرم می گویند:

باید هزینە اعدام همسرت را بپردازید، کە عبارت بود از ٨٠٠ تومان پول نقد، چون پدرم را با ٨ گلولە بە قتل رساندە بودند.

برای اطمینان حاصل کردن از طریق آشناهایی کە داشت با مقامات حکومتی تماس می گیرند کە آیا شاکی یا پروندەای در مورد پدرم وجود دارد، مقامات محلی در جواب می گویند نە شاکی و نە هیچگونە پروندەای و نه مشکلی وجود دارد و خانوادە ما می توانند برگردند. بعداز چند روز پدرم همراە خانوادە بە نقدە بر می گردند. آنزمان نقدە شرایط ویژەای داشت، شهر نقدە کە از ترکیب دو جمعیت کرد وترک تشکیل شدە است وبا توجە بە اینکە جنگ نقدە هم روی دادە بود و از هر دو طرف صدها نفر کشتە شدە بودند فضای شهر بسیار ملتهب و نا امن بود. البتە کردها بیشتر زیر فشار بودند، از یک طرف فشار دولت و از طرف دیگر فشار چند خانوادە مذهبی و افراطی ترکها کە ضمناً با حکومت همکاری نزدیکی داشتند و خودشان قدرتی شدە بودند، که اکنون من لازم نمی دانم  اسم این خانوادەها را بیآورم، بعداز چند روز پدرم را دستگیر کردە و زندانی می کنند. بعداز مدتی ایشان را بە زندان تبریز منتقل می کنند. همگام با دستگیری پدرم ما بسیار تلاش کردیم کە ایشان را آزاد کنند. من با کمیتە مرکزی کومەلە صحبت کردم و آنها قول دادند که در قبال آزادی پدرم حاضرند عناصری از فرماندهان وعوامل جمهوری اسلامی کە در زندان کومەلە بودند را مبادلە کنند. من هم از طریق آشناهایی کە داشتیم با مقامات رژیم تماس گرفتیم و آنها نیز گفتە بودند کە ما هیچگونە اختیاری نداریم و نمی توانیم ایشان را آزاد کنیم و عدەای از دست نشاندەهای آن ها مخالف این کارهستند. البتە نا گفتە نماند کە این دست نشاندەها بخشاً در زمان شاە هم از وابستگان و دست و پای حکومت سابق و ساواک بودند. متأسفانە در نهایت پدرم در تیرماە ١٣٦٠ در زندان تبریز تیرباران شد. بعداز اعدام پدرم مقامات زندان بە خانوادەمان خبر میدهند کە بە تبریز بروند و جسد پدرم را تحویل بگیرند. مادرم همراە چند نفر دیگر بە تبریز می روند و با مقامات زندان تماس می گیرند و مسئولین حکومتی بەمادرم می گویند کە شما باید هزینە اعدام همسرت را بپردازید، بعداً می توانید جسد را با خودتان ببرید. در غیر اینصورت شما نمی توانید جسد را ببرید. مادرم هم با آنها دعوا کردە و صدها فحش بە آنها می دهد، در نهایت مادرم مجبور می شود کە هزینە اعدام را هم بدهد کەعبارت بود از ٨٠٠ تومان پول نقد، چون پدرم را با ٨ گلولە بە قتل رساندە بودند. در ضمن یک جعبە شیرینی هم برای مأمورین اعدام خریدەبودند! البتە این پول و شیرینی بابت اعدام بیشتر بە منظور تحقیر و آزار روحی خانوادە مقتول و مردم بود، مادرم هیچ وقت این همە تحقیر،ظلم و بی عدالتی را فراموش نکرد و بعداز چند سال زیر فشار روحی و غم  از دست دادن شوهرش دچار سکتە قلبی شد و برای همیشە مارا تنها گذاشت.

علیرغم اینکە پدرم نە هیچ پروندەای جنائی داشت و نە در هیچ جنگی شرکت کردە بود ایشان قربانی شرارت عدەای از کار بدستان رژیم در شهر نقدە و حکومت جنایتکار جمهوری اسلامی شد.

جالب اينجاست كه حكم آزادي پدرم و محمد امين حسن عباسي ٦ ماه بعد از اعدام اعلام مي شود.

نا گفتە نماند کە پدرم در دوران جوانی فعال بودە و در جمهوری مهاباد جزو یکی از مسئولین واحد سوارە نظام حکومت خودمختار بودەاست. در آخر پیام خانوادە ما این است: ما نە می بخشیم و نە فراموش می کنیم. مسۆلیت قتل عام مردم و زندانیان سیاسی بە عهدە این رژیم جنایتکار قرون وسطایی و مزدوران و طرفداران این رژیم میباشد و تنها راە رهایی تودەهای ستمدیدە مردم و گرفتن انتقام، سرنگونی ونابودی حکومت جنایتکار اسلامی است.

۲۰۲۱.۰۶.۱۵

سلیمان کاشانی