افتخار میکنم کە اینها از وجود من می ترسند و نفرتی تا بدان حد شدید است کە نابودی مرا می خواهند، ولی این کوردلان اگر می دانستند کە شهید هیچگاە فراموش نمیشود بلکە مهرش در دل خلق بیشتر می گردد.
مهدی زندی متولد ۱۳۳۴ در خانوادهای متوسط در محلۀ «آغه زمان» سنندج چشم به جهان گشود. با رفتاری پرمهر و رفیقانه که گویای شرایط تربیتی و رشد در خانوادهای زحمتکش بود به سرعت قلب دوستان و رفقایش و هر کسی که نشانی از او داشت را با زیبایی وجودش تسخیر میساخت. بعد از به پایان رساندن تحصیلات در مقطع دیپلم با توجه به استعدادی که در امور فنی از خود نشان میداد بی هیچ درنگی در انستیتوی علمی هنرستان سنندج راه علم را در رشتۀ کاردانی برق ادامه داد و همین اهتمامش بود که باعث شد در زمانی که جامعه، مدرک دیپلم را حد عالی موفقیت تحصیلی فرد قلمداد کند در سال ۵۷ پذیرش کارشناسیاش در مهندسی برق مورد تأیید دانشگاه قرار بگیرد. اما انقلاب و مشاهدۀ محرومیت مناطقی از تحصیل، رفیق مهدی را از ادامه تحصیل منصرف ساخت و شغل معلمی را برگزید. در اوایل تدریس به روستای نوره در توابع سنندج نقل مکان کرد و در مقطع راهنمایی به آموزگاری مشغول شد و همزمان با تعلیم و تدریس در بالا بردن آگاهی اجتماعی دانش آموزان و حتی مردم روستا که ارتباط بسیار نزدیکی با آنها داشت از جان و ذهن و صبوریاش مایه میگذاشت و دلسوزانه به آنها خدمت میکرد.
در فضای انقلاب آرمان خود را به چریکها نزدیکتر میدید و از مواضع آنان دفاع میکرد و همین شعلۀ فروزان خدمت به خلق بود که باعث شد عضوی از سازمان چریکهای فدایی خلق شود. در سال ۵۷ همسو با آموزگاری همزمان در بنکۀ فیض آباد مشغول به فعالیت شد و وظیفۀ امداد به ساکنان محلی را بر عهده گرفت. زمانهای فرا رسید دژخیم اسلامی حوزۀ سرکوب خود را تا شهر سنندج وسعت بخشیده بود و رفیق زمانی در این میان در کنار وظیفۀ سازمانیاش، تمام همت و ارادۀ خود را به کار بسته بود و زمان استراحتش را در سطح شهر به امداد میگذراند و حتی از دیواندره و مریوان نیز جهت کمک و امدادرسانی غافل نشد. رفیق زندی معتقد بود که با بالا بردن آگاهی اجتماعی و سیاسی مردم میتوان خلق ستمدیدۀ کردستان را نسبت به عامل تیرهبختیشان آگاه ساخت و به دلیل همین تبلیغات از سوی رژیم در لیست دستگیری قرار گرفته بود. رفیق مبارز دیروزمان با در نظر گرفتن امکان دستگیری و مصونیت از گزند فراگیر نیروهای دولتی که با سرکوب و اعدام تمامی شهرهای کردستان را به تنگ آورده بودند خود را به تهران رساند تا مدتی را در آنجا مخفی شود. اما دستگاه سرکوب و اطلاعات رژیم با افزایش فشار و تعقیب نیروهای سیاسی در تهران، رفیق زندی را مجبور کرد تا بار دیگر به کردستان مراجعت کند و این بار لاجرم روستای خامسان از توابع کامیاران را به عنوان آخرین جانپناه برگزیند. غافل از اینکه نیروهای سپاه پاسداران و جاننثاران مسلمانِ مزدور به سرکردگی «حاج میکائیل» او را تحت نظر داشتند و با یورش به روستای «نشور» آخرین راه آموزگار را نیز مسدود کردند و با پاهایی در زنجیر او را به دادگاه انقلاب سنندج فرستادند تا تحت شدیدترین شکنجهها زبان به اعتراف و همکاری بگشاید. در طول یازده ماهی که در دادگاه انقلاب تحت شکنجههای روحی و جسمی بود، دادگاه انقلاب(در گیومه) بدون اثبات هیچ جرم و اعترافی به طور غیابی او را به اعدام محکوم کرد. یکی از وابستگان رفیق زندی که در اوایل سالهای ۶۰ خود را به ملاقات او میرساند روزهای آخر را اینگونه توصیف میکند: « اواخر خرداد سال ۶۰ طبق معمول جمعهها برای ملاقات به زندان دادگاه انقلاب رفتیم. بعد از ملاقات که پشت تورهای فلزی دولایه انجام میشد مهدی به من گفت “وقتی از حیاط دادگاه انقلاب رد شدی، یک پاسدار هیکلی خشن در سمت چپ نگهبانی ایستاده. اون جزو جوخۀ اعدامه و قراره اعدام چند نفر همین روزها اجرا بشه و من (مهدی) و خسرو مائی جزو اون چند نفریم. دیشب وصیتنامهای رو نوشتم و اون را در بالشم پنهان کردهم. اگه اعدام شدم وقتی وسایلم را تحویل گرفتین یادت نره که وصیت نامهم در بالش قرار داره”. با ترس از اعدام مهدی و دلی پرخون از ملاقات بازگشتیم. هنوز یک هفته از آن ملاقات نگذشته بود که خبر رسید خسرو مائی و چند نفر از زندانیان سیاسی به جوخۀ اعدام سپرده شدند اما اسم مهدی در میان آنها نبود. با تأثر از اعدام آن رفقا و خوشحالی از بابت عدم اعلام نام مهدی در میان جانباختگان کورسویی از امید در دلمان جوانه زد. اما این خوشبینی زیاد دوام نداشت و با تأثری وصفناشدنی مهدی را بامداد ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ بدون اینکه اجازه دهند در آخرین لحظات زندگی، رفیق مهدی از مادر و خواهرانش خداحافظی کند به پایگاه شهرامفر، مرکز کنونی اطلاعات سپاه انتقال دادند. در همان روز خانوادۀ رفیق زندی در حالی که هنوز باور و امید به نجات مهدی از اعدام در دلشان میتپید برای ملاقاتش خود را به پایگاه رساندند و به جای ملاقات، وسایل و ساک او را تحویل گرفتند.»
[۱] : برگرفته از شعر مرغ آمین زنده یاد نیما یوشیج.مرغی که در شعری حماسی و بلند از درد و رنج توده ها با خلق خود سخن میگوید.
ننگ و نفرین بر امپریالیزم دشمن نمای خلقهای جهان
[۲] : درنزد عقاب بلند پرواز آسمانها، چگونه زیستن مهم است، نه چه اندازه زیستن
زندەیاد مهدی زندی در وصیتنامە خود چنین مینویسد:
ننگ و نفرین بر امپریالیزم دشمن نمای خلقهای جهان
مادر جان تو باید بپذیرید کە من تنها متعلق بە تو نبودەام و من خود را هیچگاە جدا از مردم نمیدانستە و بهمین جهت تمامی مادران را مادر خود و فرزندانشان را نیز خواهر و براداران خود بحساب می آوردم. این است کە میخواهم بگویم این تو نیستی کە فقط در سوگ من میباشید، بلکە این تمامی خلقهای زحمتکش و مادران من کە فرزندشان را از دست میدهند و آنها متاثر میشوند ولی آنچە کە مسئلە است خون است کە نونهال …را باروری می کند و روزی خلقها ثمرەاش را همچون میوەی نورسیدەای از باغچەای و یا گلی کە تمام سال بە آن چشم دوختەاست می چیند و از آن بهرەای مثبت می گیرد. تو کە در مقابل یک عمل انجام شدە قرار گرفتەای هیچ نباید خود را ببازید و باید محکم بایستید، آنطور کە کوهستان خلقم بە شدت ناراحتی خود را بیشتر فراموش کند و عادی گردند، میدانم کە برایت مدتی مشکل است. من بە هیچ گروە و دار و دستەای وابستە نبودم. شاید این را سایرین ننویسند ولی برا کسانیکە مرا میشناسند….دوستی است. مادر جان من با هیچ سازمانی ارتباطی نداشتم. ولی اینرا فراموش مکن کە من بخاطر سازمان و یا جریانی روانە جوخەی اعدام نمی کنند، بلکە مرا فقط و فقط بخاطر هیچ و بەدلیل آنکە خود را میشناسم می خواهند اعدام بکنند و این مسئلە نیز برای من آفرین است. افتخار میکنم کە اینها از وجود من می ترسند و نفرتی تا بدان حد شدید است کە نابودی مرا می خواهند، ولی این کوردلان اگر می دانستند کە شهید هیچگاە فراموش نمیشود بلکە مهرش در دل خلق بیشتر می گردد.
با سپاس از پیج جاودانەهای سنندج