گفتاری کوتاه در باره شهید همیشه زنده شعله ابراهیمی آیچی
شعله دختر محمد امین ابراهیمی آیچی و فاطمه وکیلی در سال ١٣٤٤ هجری شمسی در ساعت ١١ شب چشم به دنیا گشود.
شعله نهمین و کوچکترین فرزند خانواده بود به همین دلیل همه افراد خانواده بسیار دوستش داشتند و از انجایی که خودش بسیار مهربان و همیشه شاد و شوخ مزاج بود بیشتر بین خانواده و دوستان محبوب بود.مراحل دبستان و راهنمایی و یک سال اول دبیرستان را در شهر سقز طی کرد و از بین درسها به ادبیات و شعر علاقه وافر داشت خصوصا از اشعار نو شاملو بسیار خوشش می امد بطوری که اکثر شعرهایش را به شوخی و به جدی در همه اوقات زمزمه می کرد .
همین علاقه به ادبیات باعث شد که گاه گاهی سعی می کرد خودش شعر بنویسد و حتی دو تا از شعرهایش در روزنامه پیکار بخش جوانان پخش شد.
از نظر شخصیتی کارکتری بسیار مهربان با مزاحی همیشه شاد و مثبت داشت، بسیاردوستانش را دوست داشت و به همین دلیل دوستان زیادی داشت و مخصوصا توجه بیشتری به کسانی می کرد که از نظر مادی وضع خوبی نداشتندو دست بخشنده ای داشت.
در فعالیتهای سیاسی بی باک بود واز بحث و مباحثه خوشش می امد و سطح مطالعه بالایی داشت.ولی اصلی ترین فاکتور شخصیتیش قلب رووف و نهربانش بود که نمی توانست فقر و نارحتی همنوعانش را تحمل کند و همیشه سعی می کرد کاری کند حتی اگر با بخشیدن پیاز و سیب زمینی خانه بدون اطلاع مادرش یا بخشیدن کفش تازه خودش.
سعی می کرد در بیشتر تظاهرات بر ضد رژیم شرکت کند و به علت فعالیتهایش سه بار به زندان افتاد.
بار اول در پاییز سال ١٣٦٠ هنگام تظاهرات علیه جنایات رژیم در هنگام تظاهرات به همراه عده ای دستگیر شد و یک شبانه روز در زندان ماند.
بار دوم سال اول دبیرستان در حیاط دبیرستان آزادی که نزدیک سپاه پاسداران بود در روز ٢ بهمن هنگام خواندن سرود ای رقیب بوسیله یک پاسدار به اسم مرتضی شریفپور که با چند پاسدار دیگر از پیش در مدرسه حضور داشتند شناسایی شد در هنگام سرود خواندن وهمراه چند نفر دیگر به مدت یک هفته در زندان سپاه پاسداران سقز بسر بردند.
بعد از آزادی سپاه از شعله تعهد گرفتند که دیگر در تظاهرات و فعالیتهای دیگر شرکت نکند.
مادر شعله از انجاییکه بسیار نگران آینده شعله بود و از روحیه شعله اگاهی داشت و می دانستکه علاقه شعله برای کمک به دیگرانرا نمی توان سرکوب کرد تصمیم گرفت برای ادامه تحصیلات او را به شهر تبریز بفرستد
با این هدف که از بعضی از دوستانش هم دور باشد وهم از چشم سپاه پاسداران .
این دوری صوری و مکانی روی شعله اثری نداشت و عشق به مردم و رهایی انسانها از قید جهالت و نادانی باعث شد که همچنان از راه دور ارتباط خود را با همفکران پیکاری و دوستانش حفظ کند.
متاسفانه در پاییز سال ١٣٦١ چند نفر از دوستان پیکاریش دستگیر شدند و در زیر فشار شکنجه های درنده سپاه پاسداران انان را وادار به افشاگری و دادن نام همرزمانشان از جمله نظام حسنی عضو سازمان پیکارو محمد صالح سهرابی هوادار پیکار و شعله به عنوان هوادار پیکار کردند (که متاسفانه هر سه نفرشان اعدام شدند) و به همین دلیل شعله را در شهر تبریز زندانی کردند.
شعله یک ماه در زندان تبریز در انفرادی بسر برد و بعد سپاه تبریز اظهار داشت که شاکی شعله در سقز است و او را روانه سقز کردند
در سقز شعله سه ماه در زندان انفرادی به سر برد و در این مدت متحمل انواع شکنجه جسمی و روحی گشت
بار سوم در مجموع ١٤ ماه در زندان بسر بردو در این مدت چندین بار خانواده اش موفق به ملاقاتش گشتند در این ملاقاتها من نیز چند بار سهیم بودم و در اولین مالاقاتمان دزدکی ازش پرسیدم که ایا شکنجه شدی
شعله دستبندش را نشان داد که کج و معوج شده بود و گفت که حسن بتول با پوتین روی دستش فشار اورده و گفته ببینم می توانی دیگر شعار بنویسی و همچنین گفت که باشلاق او را زده اند.یک بار دیگر یکی از اعضای خانواده برای گرفتن خبری به سپاه می رود مو گویند بیا تو . این عضو صدای جیغ و فریاد می شنود و بعد از مدتی شعله گریان را می اورند که با دیدن فامیلش داد می زند که چرا تو بهشان نمی گویی من کسی را نمی شناسم تو بهشان بگو دست از شکنجه من بردارند. از انواع شکنجه روحی بردن شعله برای اعدام نمایشی بعد از ساعت ١٢ شب بود بطوری که هم بندهای او این موضوع را تصدیق کرده و حتی ان شب وصیتنامه هم نوشته بود و همچنین فشارهای روحی برروی مخصوصا مادر شعله . مثلا این کی به شعله بگو اسم دوستانش رو بگوید و گرنه جلوی چشم خودت اعدامش می کنیم.
در اخرین ملاقات روز جمعه ٢١ مرداد ١٣٦٢ مادرم جلوی سپاه پاسداران می شنود که یک سری پاسدار به یک حاکم شرع از تهران امده اند.
من هم که مدتی بود به شکل مخفی زندگی می کردم ان شب به خانه یکی از دوستانم در نزدیکی مقر سپاه پاسداران رفتم و مدارم که مدتی بود مرا ندیده بود برای دیدنم انجا امد و شب طبق معمول نزدیک هم خوابیدیم و چون مدتی بود همدیگر را ندیده بودیم دوست داشتیم حرف بزنیم ساعت یک نصف شب صدای یک رگبار امد و بعد ١٧ تک تیر . من بعد از رگبار تک تیرها را شمردم چون ناخوداگاه می دانستم مربوط به اعدام است. صبح مادرم پریشان از خواب بیدار شد چون خواب شعله را دیده بود واینکه انقلاب شده و در زندانها شکسته شده ولی شعله نمی اید. مادرم به جلوی سپاه برای کسب خبر رفت و انجا از طریق دو خودفروش کرد به اسمهای عطا عسکر و جوانمردی اطلاع پیدا می کند که حاکم شهر ١٧ نفر(شش دختر و اا پسر) را اعدام کرده.
به اینگونه شهید شعله در سن ١٧ سالگی به دست درنده ترین رژیم از این دنیا رخت بربست و ادامه راه نجات انسانها از جهل و خرافات و ظلم را برای همنوعانش به جا گذاشت.
کسانی که در این فاجعه ناجونمردانه و غیر انسانی مستقیما دست داشتند حاکم شرع تهرانی به اسم مظاهری و رییس سپاه پاسداران به اسم حسن بتول و سه شکنجه گر به اسمهای مرتضی شریفپور و جمشید و مهدی .
سپاه پاسداران مثل بسیاری از موارد که نمی خواهد ردی از جنایات خود باقی بگذارد از دادن جسد ١٧ نفر خوداری کرد و بر حسب اتفاق ما از طریق یک پزشک تهرانی که در سقز کار می کرد و انشب در بیمارستان کشیک داشت فهمیدیم که ان شب سپاه اجساد را به بیمارستان برده و او می شنود که می خواهند اجساد را به قبرستان لعنت اباد در شهر قروه بفرستند. همان روز مادرم به دو سه نفر به قروه رفتند و در هنگام عصر چن قبر تازه را بادستهایش حفر مه کند و ساعت و پیراهن شعله رو شناسایی می کند و از هوش می رود. بعد به سایر اقوام حعدماین خبر دادیم تا بدانند عزیزانشان کجا دفن شده اند.
لازم به ذکر است که تا کنون چندین بار ما و خانوادهای دیگر سنگ قبر بر مزار عزیزانمان درست کرده ایم که هر بار سنگها را شکسته تا رد و جای قبرها را گم کنند.
و بعد از مرگ شعله برای سالیان متوالی پدر و مادرو خانواده اش مورد تهدید و ازار قرار گرفتند.
من در این جا به ذکر چند نکته می پردازم که نقض حقوق بشر در تمام سیستمهای حکومتی دنیا می باشند.
١ در کجای دنیا انسان رابه جرم خواندن روزنام و نشریه و شرکت در تظاهرت به اعدام محکوم می کنند.
٢ شعله و پنج دختر دیگری که با شعله اعدام شدند و اکثر ١١ پسری که با شعله اعدام شدند زیر ١٨ سال بودند یعنی به سن قانونی نرسیده بودند.
٣ شعله ١٤ ماه در زندان بود و چهار ماه در زندان انفرادی . کجای دنیا یک دختر ١٦ ساله را چهار ماه در انفرادی نگاه می دارند.
٤ جسد شعله و ١٦ نفر دیگر تحویل خانواده هایشاه داده نشد.
٥ هیچگاه برگ فوتی برایشان صادر نشد که لااقل خانواده ها مطمن شوند چه بلایی سر بچه هایشان امده.
٦ اسم شعله را از شناسنامه پدر و مادرم به طور کلی حذف کردن.
اینجا باید از این رژیم پرسید مگر شعله کی بود که انهمه ازش ترس داشتید.
یاد گرامی شهید شعله و همه مبارزین و آزادیخواهان برای نجات بشریت از سیستم جهل و ستم و خفقان زنده باد-.
آلبوم عکسهای زندەیاد شعلە ابراهیمی