شهین باوفا فرزند ابراهیم باوفا در سال 1326 در محله جورآباد سنندج بدنیا آمد او فرزند کوچک خانواده بود و از همان دوران کودکی به دلیل خصوصیات ویژه ای که داشت مورد توجه افراد فامیل و اطرافیان قرار گرفت.
دوران تحصیلاتش را در دبیرستان پروین اعتصامی به پایان رساند و سپس برای ادامه تحصیل وارد مدرسه عالی پرستاری گیلان شد. پس از پایان دوران تحصیلات در سال 1352 به استخدام اداره بهداری استان کردستان درآمد و در بیمارستان پهلوی سابق سنندج مشغول به کار شد. وی بعد از مدت زمانی کوتاه به دلیل احساس مسئولیت و پشت کار زیاد در محیط بیمارستان، از سوی اداره بهداری استان برای یک دوره ی تحقیقی چند ساله جهت ادامه تحصیل به صورت بورسیه به مرکز پزشکی داریوش کبیر ( محل کنونی بیمارستان شریعتی ) وابسته به دانشگاه تهران فرستاده شد.
این مرکز در آن زمان يكي ازمعتبرترين مراكزتخصصي پزشكي درسطح ايران شناخته می شد به دلیل برگزاری کنفرانس ها و کنگره های مهم نظير”كنگره بين المللي جراحان مغز و اعصاب در خاورميانه” و همچنین انتشار مقالات تحقيقاتي متعددي كه از اين مركز در كنگره هاي بين المللي ارائه و در مجلات معتبربه چاپ می رسيد اعتبار خاصی داشت.
شهین با وفا پس از اتمام این دوره در سال 1356 مجددا به بیمارستان پهلوی سنندج بازگشت ودر سمت سوپر وایزر و مسئول بخش مشغول به کار شد. برخورد صمیمی با اطرافیان و توجه به افراد کم بضاعت در محیط کار از او سیمایی مردمی ساخته بود که دراولین برخورد، مراجعین بیمارستان را به سوی خود می کشاند.
با شروع قیام و برخورد های خیابانی مردم با نیروهای نظامی رژیم سابق، شهین باوفا از زمره کادر های بیمارستانی بود، که بیشترین خدمات را به مردم سنندج نمود.
در دو یورش سبعانه رژیم جمهوری اسلامی به مردم سنندج در نوروز سال 1358 و جنگ مقاومت 24 روزه در بهار سال 1359 نیز شهین باوفا نقشی اساسی و خستگی ناپذر در مداوای آسیب دیده گان از جنگ را ایفا کرد . نام او در بیشتر بنکه ها (محل استقرار نیروهای مردمی و محافظ شهر) و شورای محلات نامی آشنا و مورد احترام همه بود .
در جنگ مقاومت 24 روزه سنندج بعلت بمباران و گلوله باران شهر از سوی نیروهای مهاجم، بیمارستان نو ساز قانع سنندج که در خارج از شهر قرار گرفته بود، در اولین روزهای جنگ تحمیلی، تعطیل و کادر بیمارستان همراه مریض ها و مجروحان به بیمارستان پهلوی سابق انتقال داده شدند.
بیمارستان پهلوی که جزوه قدیمی ترین بیمارستان شهر بود با محیطی کوچک و امکاناتی محدود ظرفیت حضور آن همه مریض و مجروح را نداشت که لحظه به لحظه به تعدادشان هم افزوده می شد. اتاق های اداری، راهروها و حیاط بیمارستان مملو از مریض و مجروحان جنگ بود. به ناچار تصمیم گرفته شد، مریض های عادی را ترخیص و برای جلوگیری از ازدحام جمعیت در محلات شهر اقدام به دایر کردن اماکن درمانی سیار نمایند. ولی آیا بدون امکانات و تجهیزات و هماهنگی می شد کاری از پیش برد؟! با افزایش حملات هوایی و زمینی نیروهای مهاجم به قصد تسخیر شهر بر تعداد مجروحان و جنازه های انباشته شده در بیمارستان افزوده می شد.
شهین با وفا از معدود کسانی بود، که با کار خستگی ناپذیر و حضور شبانه روزی در محیط بیمارستان پهلوی عملا مسئولیت بیمارستان را به عهده داشت. در روزهای اواسط جنگ با ورود یک تیم امداد از پزشکان و جراحان به سنندج با کمک و راهنمایی های شهین باوفا اولین درمانگاه سیار در زیر زمین یکی از ساختمان های نیمه کاره درخیابان ولیعهد سابق استقرار یافت .
پزشکان بعلت گلوله باران و خمپاره باران بیمارستان پهلوی و اطراف آن به ناچار بیشتر عمل های جراحی را در همان زیر زمین انجام می دادند.
در شانزدهمین روز جنگ سنندج سه خبرنگار خارجی برای تهیه گزارش، مخفیانه وارد شهر سنندج می شوند. آنان که خود شاهد بمباران و گلوله باران شبانه روزی مناطق مسکونی شهر از سوی پاسداران و نظامیان جمهوری اسلامی بوده اند، از آن به عنوان عملیات ژنوسید ارتش ایران درمخالفت با ملت كرد نام برده اند. در قسمتی از گزارش خبر نگاران فرانسوی که با شهین باوفا نیز مصاحبه ای انجام داده اند، در پایان این مطلب خواهد آمد.
پس از پایان درگیری ها و خروج نیروهای پیشمرگ از شهر؛ نیروهای اشغالگر به اصطلاح سپاه اسلام به مدت چند روز جرات ورود به شهر را نداشتند سپس با تفتیش خانه به خانه اقدام به غارت اموال مردم و دستگیری جوانان شهر نمودند . در یکی از شب های اواسط خرداد 1359 مزدوران سپاه و وزارت اطلاعات به قصد دستگیری شهین باوفا به منزل ایشان مراجعه و او را با خود می برند .
شهین با وفا درمدت بازداشت، زیر شدید ترین شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفت. اما همچنان با روحیه ای قوی وجسور در برابر شکنجه گران ایستاد و همین روحیه را تا آخرین دقایق عمرش به شهادت هم بندانش حفظ نمود.
سرانجام در شبانگاه 24 خرداد سال 1359 شهین باوفا به همراه دو تن از فعالان سازمان چریکهای فدایی خلق، جانباختگان فرشته گل عنبریان و غلامرضا خاکباز محکومین به اعدام در محوطه دادگاه انقلاب سنندج در برابر دیدگان جمعی از زندانیان سیاسی تیرباران شدند.
شهین باوفا در مدت حیات کوتاه خود به دلیل خصوصیات بارز و خدمات ارزنده ای که به مردم سنندج کرد؛ جایگاه ویژه ای در محافل سیاسی و اجتماعی کردستان دارد. نام نیک او در تاریخ مبارزات آزادیخوهانه مردم کردستان همچون مظهری از شجاعت و انسانیت خواهد درخشید. یادش برای همیشه گرامی باد
نویسندە: امیر لطف الله نژادیان
متن ترجمه شده مقاله هفته نامه اکسپرس (چاپ پاریس) با عنوان “ایران : دوازده گلوله آیت الله”
ژان فرانسوا ریویل (١)
Express du 5-11 juillet 1980
روز سه شنبه ششم ماه می سال ١٩٨٠، كریستیان هوش(٢) و ژاك آلیو(٣)، فرستادگان اختصاصی هفته نامه اكسپرس با همراهی هانری بورو (٤) از آژانس زیگما، مخفیانه وارد شهر سنندج، مركز بخش جنوبی كردستان شدند۔ از چند هفته قبل از آن، این شهر در راستای عملیات ژنوسید كه ارتش ایران درمخالفت با ملت كرد براه انداخته بود، شبانه روز آماج بمباران بود.
بامدادان، گروهی از پیشمرگان ( نیروی مقاومت كرد) ما سه نفر خبرنگار را بسوی بیمارستان شهدا در قلب شهر شهیدان هدایت كردند۔ در این مركز پر از خون و مملو از جنازه، صدایی لطیف به گوش میرسد : شهین باوفا، دختر خانمی كه در حدود سی سال سن دارد، مسئول بیمارستان می باشد۔ او جنون قتل و كشتار از جانب “سپاه پاسداران انقلاب ایران” را كه بی پروا مردم بی دفاع را زیر بمباران گرفته بودند، بازگویی می كرد. همچنین از بمبارانهای سهمناك و وحشتناك كه با هدف كشتار جمعی براه افتاده بود و ده نفر از پزشكان آن بیمارستان برای مقابله با آثار آن، در تلاش و فعالیت بودند، سخن می گفت . مسئول بیمارستان سالن جراحی را كه شب قبل با خمپاره ١٢٠ میلیمتری از هم پاشیده بود به ما نشان داد۔ شهین باوفا نقل میكرد كه ایرنیان بسوی آمبولانسها نیز تیراندازی می کنند . سرم و آنتی بیوتیك و درمان بیهوشی و حتی وسایل پانسمان معمولی نایاب است۔ هنگام ترک محل این خانم از ما دو خبرنگار ، فرستاده ویژه اكسپرس در خواست می كند كه به او اطمینان دهیم كه پیام بیزاری و نگرانی وی را در ستون و صفحات هفته نامه ما به آگاهی افكار عمومی غرب برسانیم ۔ افزون بر این، او از كریستان هوش اصرار كرد كه برای رفع هرگونه شبهه در زمینه صحت آنچه را كه ملاحظه كرده اند ، نام وی ذكر شود۔ كریستان هوش به سبب وجود مخاطراتی، اورا ازاین عمل بر حذر داشت۔ اما او پافشاری كرد كه اظهارات و بیاناتش با نام مستعار، از چنان وزن و اعتباری برخوردار نخواهد بود و اضافه كرد كه : ” از مرگ هراس ندارم”.
كریستیان هوش در گزارش خود چنین یاد آوری می كند: ” من زن جوان بارداری را دیدم که با وجود اینکه پای چپش قطع شده بود ، و نوزاد او مرده بدنیا آمد، ولی باز هم قدرت لبخند را حفظ كرده بود” ۔
شهین باوفا، زن سی ساله، مسئوول بیمارستان از ما تمٌنی کرد در بازگشت به فرانسه از آنچه كه مشاهده كرده اید فریاد بر آورید ۔ تقاضا می كنم از حكومت خود بخواهید دخالت نماید تا به این قصّابی گری پایان داده شود.
“روزسه شنبه سیزدهم ماه می، لشكر 28 ارتش ایران و پاسداران، شهر را اندكی بعد ازآنكه پیشمرگان، بمنظور در امان ماندن بقیه اهالی شهر از كشتار، تخلیه كردند، به تصرف در آوردند . چند روز بعد شهین باوفا دستگیر ودر یك دادگاه اسلامی به اتهامات زیر محاكمه گردید :
- خرابكاری در انجام مسئوولیتهای محوله ( هركس خود این امر را ارزیابی می كند…)؛
- نشردرخواست و دعوت به قیام ضد انقلابی در یك نشریه بیگانه.
روز 17 ژوئن ١٩٨٠ شهین باوفا تیرباران شد.
این اطلاعات از دو منبع به ما مخابره گردیدند : ا
الف)ازجانب آقای نورالدین زازا .این استاد دانشگاه كه از كردهای تركیه میباشد در تاریخ ٢١ ژوئن نامه ای برای ما فرستاد۔ اطلاعات مزبور مستقیما بوسیله والدین خانم جوان تیرباران شده به وی واصل شده بود. او اولین كسی بود كه این خبر را به اطلاع ما رساند.
ب) نتایج حاصله از تحقیقات بعمل آمده كه بدرخواست ما بوسیله بهترین و معتبرترین منابع در تهران انجام گردید، اعدام خانم جوان را تایید نمود.
خوانندگان نشریه ما – از حكومتهای خود صرف نظر می كنم زیرا هیچگونه توهمی در این زمینه نسبت به آنها ندارم – به تنهایی و بدون اینكه نیازی به ترغیب ما باشد، قطعاً خود دچار بیزاری و تنفر خواهند شد. اما من میخواهم با در نظر گرفتن رویدادها نكات زیر را برجسته نمایم :
١) ایران در موقعیت متلاطم روزهای نخست انقلاب نیست تا اعدامهای فوری به تصمیمات غیر قابل كنترل استناد داده شود. قتل شهین باوفا با تصمیم قبلی و به دستور قدرت مركزی صورت گرفت۔ دستورات واصله در نهایت شقاوت بمورد اجرا گذاشته شد.
٢) در سفارت ایران در پاریس، همچنین در كلیه سفارتخانه های ایران در خارج، مامورین اطلاعاتی خمینی حضور دارند و همه نوشته های مربوط به ایران را در نشریه های خارجی زیر و رو می كنند. هیچ چیز از نگاه این خبر چینان پنهان نمی ماند۔ هر گونه انتقاد یك ایرانی در مورد رژیم ، در هر نقطه از جهان، به مرگ مولف آن ؛ تمام خواهد شد.
٣) چنانچه مرگ مزبور در زمان شاه اتفاق می افتاد، ما بر علیه او كمپین براه می انداختیم، ممكن بود به سفارت ایران در پاریس حمله شود، آنگونه كه كه در سفارت اسپانیا بهنگام آخرین محاكمات فرانكودر سال ١٩٧٥ مشاهده گردید.
من به خود اجازه میدهم امیدوار باشم كه كسانی كه نسبت به اینگونه رویدادها اعترا ض می نمایند بیاد داشته باشند كه اعدام هر جه باشد یك قتل است حتی اگر قاتل آن وجاهتی برای آن القا نماید.
٤) دیكتاتورهای جهان سوم سالها است برای جلوگیری از بروز و درز اخبار و خفه كردن اطلاعات كمپینی براه انداخته اند ۔ آیتالله سلاح قاطع و برٌا در اختیار دارد : قتل و كشتن مخالفانی كه در مطبوعات آزاد ظاهر می شوند.
اما چه كسی جرات میكند بگوید آیتالله در مورد وضعیت زنان واپسگرااست ؟ از نظر وی در چوبه اعدام، یعنی تنها واحد تولیدی كه در ایران امروز رواج دارد، زن و مرد با هم برابرند۔
1- Jean-François REVEL
2- Christian HOCHE
3- Jacques HALLIOT
4- Henri BUREAU
سپاس از کاک عزیز ماملی برای ترجمه این متن
عکسهای مرتبط با زندەیاد شهین باوفا