شرح مختصری از زندگی و مبارزات زندەیاد ماجد مصطفی سلطانی
ماجد در ژانویه 1956 در روستای «آلمانە» منطقه مریوان متولد شد، تحصیلات ابتدایی را تا چهارم در روستای خود به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به سنندج فرستادە شد. دبیرستان را سال ١٣٥٤ در رشتە ریاضی بە پایان رساند. او شاگردی درس خوان و مودب بود. همزمان کە مشغول تمام کردن تحصیلات متوسطه خود بود، با دانشگاه آکسفورد لندن تماس گرفت و از طریق مکاتبه از راه دور، تحصیل را در آنجا آغاز کرد. در رشته مهندسی برق در مؤسسه صنعتی تبریز پذیرفته شد. زمانی کە دیپلم علوم تجربی را گرفت، در رشتە پزشکی دانشگاە رازی کرمانشاە پذیرفتە شد. ماجد در اوایل جوانی درد و بی عدالتی علیە مردم خود را احساس کرد، کاک فواد برادر بزرگ وی مهمترین تأثیر را در رشد فکری و نحویە تفکر او داشت. وی در دانشگاە با عدەای از دانشجویان مبارز چپ از جملە دکتور جعفر شفیعی، سدیق کمانگر و تعدادی دیگر از مبارزان آشنا شد و همراە آنها مبارزە خود را آغاز کرد. ماجد انسانی مردمدار، فداکار، فهمیده، عاشق ادبیات، شعر، موسیقی و ترانه بود.
با برخواستن مردم ایران برعلیە رژیم شاهنشاهی، ماجد رهبری بخشی از اعتراضات مردمی را با بهترین نحو ممکن بر عهدە گرفت و یک بار با شلیک مستقیم سربازان رژیم پهلوی زخمی شد. وی با پیروزی انقلاب مردم ایران و روی کار آمدن رژیم خمینی، به مبارزه علیه این رژیم تازە بە قدرت رسیدە ادامه داد و به اتفاق برادرانش فواد و امین، اولین واحدهای پیشمرگه اتحادیه دهقانان را تشکیل داد. او به عنوان یک پیشمرگ فهمیده وظایف و مسئولیت های خود را بسیار عالی انجام می داد و در زمینه پزشکی تخصص داشت و به همین دلیل وظایف پزشکی و مراقبت از پیشمرگان مجروح را بر عهده گرفت. وی همچنین به دوستان خود در خواندن و نوشتن کمک می کرد تا بتوانند مجلات و نشریات کومەله و دیگر سازمان ها را مطالعه کنند.
پس از شهادت برادرش کاک فؤاد، وظيفه مدیریت تشکیلات مخفی تبریز به وی سپرده شد و تجربه، مهارت، هوشياری و تفكر بالای او چهرە دیگری بە سازمان بخشید. ماجد همچنان از نظر سیاسی و فکری در حال رشد کردن بود. هرچند موانع گوناگون و از دست دادن سه نفر از دوستان و برادر بزرگترش زخم عمیقی بود، اما این غمهای سنگین نتوانستند او را از مبارزه باز دارد.
ماجد در سال 1359 در جریان سفری به مریوان توسط رژیم دستگیر و تحت شکنجه قرار گرفت، اما او زندان را هم به سنگری برای دفاع از اهداف مقدس خود و همرزمانش تبدیل کرد. در سال 1360 قاتلان آزادی، جمهوری اسلامی که نتوانستد اراده پولادین این مبارز جان برکف را در هم شکنند و او را بە زانو درآورند و وی را به همراه یازده فعال سیاسی دیگر در زندان تبریز اعدام کردند. در میان این زندەیادان ، امجد و ماجد مسطفی سلطانی، اسماعیل یگانەدوست و هوشنگ توحیدی هم بودند.
شرح مختصری از زندگی و مبارزات زندەیاد امجد مصطفی سلطانی
امجد در 19 دی ماه 1338 در روستای آلمانا از توابع شهرستان مریوان به دنیا آمد و تا کلاس چهارم ابتدایی در روستای آلمانا تحصیل کرد و برای ادامه تحصیل به همراه برادرانش به سنندج فرستادە شد و تا سال 1356 در رشته هنر و صنایع دستی ادامه تحصیل داد. تحصیلات دبیرستانی امجد با رشد دانش سیاسی، آشنایی با افکار چپ و مبارزه با رژیم شاه همراه بود. دستگیری کاک فواد در این سالها تاثیر مستقیم بر تصمیمات و موضع گیریهای امجد گذاشت و زمینە ارتباط او را با روشنفکران مبارز فراهم شد. تبعیض به عنوان یک پدیده آشکار در کردستان، امجد را به فعالیت گستردە تری تشویق کرد. سال ١٣٥٧ هنگامی کە زندانیان سیاسی زندان شهر سنندج با رهبری کاک فواد بە مدت ٣١ روز اعتصاب غذا کردند، وی یکی از حامیان این اعتراضات بود.
امجد در سال 1357 از دانشگاه هنرهای صنعتی سنندج فارغ التحصیل شد و تحصیلات خود را در دانشگا در رشته معلمی ادامه داد. در آن زمان مبارزه تودەای مردم ایران علیه سلطنت و دیکتاتوری رضاشاه آغاز شده بود. امجد در ارومیه با تعدادی از فعالان سیاسی و دانشجویی ترک و کرد آشنا شد و در قیام مردم ایران علیه رژیم سلطنتی شرکت فعال داشت. و باز بعد از انقلاب بر ضد رژیم آخوندی بە مبارزات خود ادامە میدهد و بە صف پیشمرگەهای کومەلە می پیوندد. در پائیز 1358 مأمور سازماندهی کار در ارومیه شد و در سال 1360 توسط رژیم دستگیر و بعد از شکنجە زیاد در زندان تبریز همراە با برادرش ماجد تیرباران شد. امجد با ارادیە پولادین خود هرکز تسلیم خواستەهای رژیم نشد.
نحوە انتقال پیکرهای پاک این دو برادر بە آلمانە
مادرشان با شنیدن خبر دلخراش اعدام ماجد و امجد برای پس گرفتن جنازەهایشان راهی تبریز میشود. وقتی به تبریز می رسد، زندانبان به او می گوید: دلم برایت می سوزد. دایە بهیە در جواب او مگوید:
پس چگونه و چطور فرمان اعدام دو فرزندم را اجرا کردید؟ در حالی کە می دانستید خلخالی دو پسر دیگرم را هم اعدام کردە و پاسدار چمران پسر بزرگم را کشتە؟ دایە بهیه خواهان بازپس گرفتن جنازه دو فرزندش میشود تا در آرامگاە (تالسوار) روستای (آلمانە) زادگاهشان در کنار سه برادر زندە یادشان بە خاک سپردە شوند. اما رژیم از این درخواست دایە بهیە سەر بازمیزند و مانع بازگرداندن پیکر مطهرشان بە زادگاهشان میشود. شبانه شیرزن کورد مادر بهیە اجساد ماجد و امجد را از مزارشان بیرون آورده و راهی آلمانە می شود. یکی از شاهدان می گوید:
(با وجود اینکە هشت روز از تیرباران کردنشان گذشتە بود، هنگام انتقال پیکرها، خون ماجد و امجد قطرە قطرە بر سینه مادر جگر سوختە دایە بهیە ریختە شد که همه ما از این منظره غم انگیز شوکه شدیم. دایە بهیە با ارادیە پولادین گفت:هر کدام از شما برای من بسان فرزندانم می مانید.)
یاد و نام و راه شهدای کرد و کردستان جاودانه است.
مترجم: شرارە شمامی