بعد از ظهر پنجم شهریور ۱۳۵۸، فرودگاه سنندج یازده مرد با دستهای بسته روبروی آخوند خلخالی قاضی و قضات دادگاههای صحرایی جمهوری اسلامی قرار گرفتهاند ده مرد روی نیمکت نشسته و یک نفر که زخمی است نزدیک در روی برانکارد دراز کشیده است.
به گفته خلیل بهرامی خلخالی عمامهاش را برداشت، کفشهایش را روی صندلی گذاشت و از پشت عینک ته استکانی به مردان خیره شد و اسمشان را پرسید.
مردان یک به یک خود را معرفی کردند.
۱-احسن ناهید۲- شهریار ناهید ۳-جمیل یخچالی۴-ناصر سلیمی ۵-عبدالله فولادی ۶-مظفر نیازمند ۷-سروس منوچهری ۸-اصغر مبصری۹-مظفر رحیمی۱۰-عطا زندی ۱۱-عیسی پیرولی.
خلخالی یکی یکی اسامی را خواند و اتهامات را ذکر کرده اتهام همه آنها را قاچاق اسلحه، تحریک به شورش و قتل بیان کرد برای تمامی این اتهامات حتی یک برگه سند ارائه نشد سپس خلخالی یازده مرد را مفسد فیالارض خواند که باید اعدام شوند کل جلسه دادگاه کمتر از ۳۰ دقیقه طول کشید.
کسانی از این یازده مرد فریاد برآوردند کە بی گناهند، عدەایی نیز چیزی نگفتند و مبهوت از حکم اعدامشان.
سپس مردان را به محوطه بیرون فرودگاه بردند کمتر از صد متر از سالن کذایی دادگاه ایستادند چشمان مردان را بستند احسن ناهید را روی زمین قرار دادند صدای غرش بالهای هلیکوپترها بلند شد و چند لحظه بعد ده مرد به زمین افتادند و مرد سفید پوش باعینک دودی کلت به دست روی سر یک به یک این یازده نفر خم شد و تیر خلاص را به سر آنان شلیک کرد.
در عکسهایی که جهانگیر رزمی از لحظه به لحظه اعدام فرودگاه سنندج گرفته مردان در حالتهای مختلفی قرار دارند در مشهورترین این تصاویر به نام جوخه آتش که جایزه پولیتزر ۱۹۸۰ را گرفت ناصر سلیمی اولین نفر از سمت راست با دستی زخمی ایستاده است.نفر دوم که به سمت جلو نیم خیز است جمیل یخچالی جوان بیست ساله سنندجی است .
بعد از ۴۲ سال از ثبت این تصویر نجمه یخچالی برادر بزرگتر جمیل در گفتگوی در کلاپ هاوس بنیاد نَەمران روایت زندگی و اعدام برادرش جمیل یخچالی را بازگو میکند.
جمیل یخچالی از خانواده بزرگ و پر جمعیت است، مادرش حمیدە ساعد و پدرش صالح یخچالی ۱۳ فرزند داشتند، که چهار نفر از این ۱۳ نفر در کودکی میمیرند از نه فرزند باقی مانده جمیل فرزند هفتم خانواده است کە در سال ١٣٣٨ متولد میشود.
بر خلاف شیطنتهای برادران دیگر جمیل بسیار پسر آرام و سربهزیر و توداری است اهل مطالعه و درس خوان است.
او تا کلاس نهم را در سنندج درس میخواند و برای ادامه تحصیل در آزمون دبیرستان صنعتی مسجدسلیمان شرکت میکند، قبول میشود و برای ادامه تحصیل به مسجدسلیمان میرود.
در این زمان نجمه برادر بزگتر فعال سیاسی و هوادار سازمان فدائیان خلق است که کتابها و نشریات و شبنامهها را در خانه نگهداری میکرده دسترسی به کتابها و نشریات و مطالعه این نشریات و کتابها سبب سوق دادن جمیل به سوی فعالیت سیاسی میباشد. آنگونه که از شواهد پیداست گویا او از سن ۱۶ سالگی علاقهمند به فعالیت سیاسی میشود نجمه به یاد میآورد که بعد از انقلاب جمیل که از مسجدسلیمان برگشته است به همراه دوستانش نمایشگاه عکس،کتاب و نوار کاست برگذار کرده و از او هم دعوت میکند که در آنجا به دیدنشان برود.
نحوه و زمان دستگیری جمیل چند روز قبل(دقیقا مشخص نیست )از اعدام در فرودگاه سنندج جمیل به همراه احسن و شهریار ناهید و چند نفر دیگر برای یک ماموریت حربی از طرف فدائیان خلق به نزدیکی شهر سقز میروند فئودالها و مالکان با زور اسلحه میخواهند از تقسیم اراضی که پیشتر حزب کومله در بخشهایی از کردستان شروع شده بود جلوگیری کنند به همین دلیل میان فئودالها و حزب کومله درگیری پیش میآید که به جنگ خورخوره هم معروف است و سازمان فدائیان خلق برای کمک به حزب کومله چند نفر را مامور رفتن به کردستان میکند.در راه برگشت از راه مریوان در پاسگاه قطوند(پاسگاه ژاندارمری بین سنندج و مریوان جاده گاران) هنگام بازدید، پاسدارها تعدادی اسلحه به همراه اسناد و مدارک که سازمان فدائیان در ماشین جاسازی کرده بود پیدا میکنند و دستگیر میشوند.
شرح کامل واقعه از کتاب “برای ثبت در تاریخ” جمیل نوره که از زبان احسن ناهید بیان شده است به این شرح میباشد 《 هنگام بازدید مزدوران از ماشین ما، تعدادی اسلحه که در ماشین سازمان چریک های فدائی جاسازی کرده و در اختیار ما بود، همراه اسنادی پیدا کردند. به همین دلیل ما را بازداشت و مهر ضدانقلاب به ما زده شد. فردی که اهل کرمانشاه بود در دقایق اول اقدام به فرار کرد و خود را از مهلکه نجات داد. آنها بعد از فرار رفیق مان خود را بیشتر جمع وجور کرده و کاملا مواظب بودند. ما را به اطاقی انتقال دادند که شکل زندان نداشت. چنان به نظر میرسید که موقتا آنجا خواهیم بود. یک نفر را که بازداشت کرده بودند مدت کوتاهی نگاه داشتند و بعدا او را صدا زدند و
بردند. اکثریت آنهایی که آنجا مسلح بودند از جاشهای محلی بودند. در آن شرایط خطر بزرگی در انتظار ما بود زیرا که آنها مدارک و سلاحهای ما را یافته بودند و امکان داشت بعنوان مدرک از آن استفاده کنند. میبایست
دست به اقدامی می زدیم زیرا که آنها به زودی ما را تحویل سپاه پاسداران سنندج میدادند. سه نفری با همدیگر تبادل نظر کردیم و تصمیم گرفتيم که فرار کنیم وبه سرعت آنرا به اجرا درآوردیم. هنگام انتقالمان تصميم مان را عملی کردیم. پاسگاه روی تپهای قرار داشت. کانالی بر اثر جریان آب در زمین حفر شده بود و در آن نزدیکی قرار داشت. مسیر پاسگاه تا این کانال را با سرعت طی کرده و خود را به آنجا رساندیم. نگهبانان به طرف ما تیر اندازی کردند که به ما اصابت نکرد، ما مسیر را قبلا تا حدودی شناسائی کرده بودیم. با حرکت زیگزاگ و جدا از همدیگر این مسیر را طی کردیم. چندین بار از ما خواستند که توقف کنیم، ما تصمیم خود را گرفته بودیم. در محلی که کانال دو قسمت میشد تیری به رانم اصابت کرد، دیگر نتوانستم به فرار ادامه دهم، چند قدمی خود را به دنبال رفقایم کشاندم، آنها هنوز متوجه زخمی بودن من نشده بودند. فاصله تعقیب کننده گان از ما دور بود و ما را زیر آتش اسلحههایشان گرفته بودند، جمیل و شهریار متوجه شدند من پشت سرشان نیستم. برگشتند و خود را بلافاصله به من رساندند، تلاش میکردند که مرا با خود ببرند. تیر به استخوان رانم خورده بود، چون نمیتوانستم روی پای تیرخورده ام بایستم، جمیل و شهریار دستهایم را به گردنشان انداختند وبا تلاش بسیار میخواستند که مرا نیز نجات دهند. مسير کانال را تغيير دادند.
این مسیر پستی و بلندی زیاد داشت و آنها را خسته میکرد. مزدوران رژیم هم بیشتر این مسیر را زیر آتش گرفته بودند. کمی که دور شدیم به منطقه ای رسیدیم که پوشیده از درخت بود و میان درختان قطعه زمین مسطحی قرار داشت. در این قطعه زمین پشته هایی از شبدر درو شده را گذاشته بودنند تا خشک شود، اطراف این زمین از درخت پوشیده شده بود، ما کسی را که روی زمین کار میکرد، دیدیم و از او تقاضا کردیم که مرا پناه دهند. او با شنیدن صدای تیر اندازی، وحشت زده شده و در کمک کردن به ما مردد بود. جاشها و پاسداران نزدیکتر شده بودند. بارها از جمیل و برادرم شهریار خواستم که مرا تنها بگذارند و بروند، آنها قبول نکردند. جمیل و شهریار تصمیم گرفتند که مرا زیر شبدرها مخفی کنند، چون توانی در آنها برای حمل من باقی نمانده بود و جاشها خیلی نزدیک شده بودند. فرد صاحب باغ نیز وحشت زده بود. رفقایم بعد از مخفی کردن من در زیر شبدر و علفهای چیده شده که کاملآ خشک نشده بود، خودشان را در همان نزدیکیها، در میان درختها پنهان کرده طوری که من را زیر نظر داشتند که چه بسرم خواهد آمد. جاشها سر رسیدند، یکی از جاش ها از دور صاحب زمین را صدا زد و از او خواست که خود را نشان دهد، معلوم بود که صاحب باغ از ترس خود را پنهان کرده بوده. او در جایی که مخفی شده بود بیرون آمد و نزد آنها رفت. رفقای من، همه آن ماجرا را میدیدند. اما از رد و بندل شدن صحبت هایشان بی اطلاع بودند. بعد از صحبت با صاحب باغ، جاشها و پاسدارها به جستجو پرداختند و به هر دری سر میکشیدند. آنها از ما میخواستند که خود را تحویل دهیم و ترسی نداشتند، چون اطمینان داشتند که ما اسلحه نداریم. من هیچگونه حرکتی نمیکردم ، گرمای زیاد زیر شبدر هم مرا آزار میداد و بی نهایت طاقت فرسا بود. بخصوص درد رانم آنرا ده چندان میکرد . جاشها مشغول زیر و رو کردن شبدرها بودند تا به شبدری که روی من بود رسیدند. آنرا کنار زده و من را از زیر آن بیرون آوردند. شهریار و جمیل با دیدن این صحنه، یعنی اسیر شدن من، در جایی که خود را مخفی کرده بودند، بیرون آمدند و خود را تسليم کردند. آنها میتوانستند فرار کنند و خود را از اين مخمصه نجات دهند، اما دست به این عمل نزدند. معلوم بود که نمیخواسنتد که من را تنها بگذارند. آنها را کتف بسته و من را با کمک عوامل رژیم به پاسگاه باز گرداندند، بلافاصله ما را به سنندج انتقال دادند. من را برای “معالجه” به پادگان سنندج آوردند.》
در بازداشتگاه ژاندارمری خانواده جمیل چند بار با او ملاقات میکنند خانواده تلاش بسیاری برای آزادی او انجام میدهند که متاسفانه همگی ناکام میماند.
چند روز بعد آنها را به فرودگاه سنندج انتقال میدهند در آنجا جمیل و شهریار دوباره احسن را میبینند.
روز بعد آخوندی به نام هشترودی میآید و چند بار آنها را برای باز جویی میبرند. احسن و شهریار و جمیل را چون هم پرونده بودند با هم برای بازجویی میبرند. غروب همان روز آنها را به ساختمان دیگر فرودگاه بردند که بقیه زندانیان نیز آنجا بودند یک بار دیگر برادران ناهید و جمیل را برای بازجویی میرند.
بعد از ظهر بین ساعت ۲ الی ۳ کسی میآید و نام چند نفر از زندانیان را میخوانند
١.احسن ناهید
٢ .شهریار ناهید
٣ .جمیل یخچالی
٤ .مظفر رحیمی
٥ .عطاءا زندی
٦ .اصغر مبصری
٧. ناصر سلیمی
٨.عیسی پیرولی
پاسدارها تاکید میکنند که کفشهای خودتان را بپوشید.
درجواب سوال جمیل نوره که میپرسد زندانیان را کجا میبرید جواب میدهند کرمانشاه!
نیم ساعت بعد صدای گوشخراش پروانههای هلیکوپترها به گوش میرسد.
از گرد و خاکی که خاکی که اطراف هلیکوپترها در عکسهای رزمی در هنگام اعدام یازده نفر دیده میشود میتوان فهمید که پروانههای هلیکوپترها را روشن کردهاند تا صدای رگبار جوخه آتش را مردمی که بیرون از محوطه فرودگاه تجمع کردهاند نشنوند.
خانواده جمیل یخچالی از طریق تلویزیون که اسامی اعدامیهای سنندج را اعلام میکند از اعدام فرزندشان با خبر میشوند.
خانواده یخچالی با تلاش فراوان و پیگری موفق میشوند پیکر فرزندشان را از پاسدارها پس بگیرند.
و پیکر اورا در قبرستان شیخان به خاک میسپارند.
جوانیم چون گلی بود
همانکە در باغ زندگی روئید
پرپر شد
بسان شقایقی ناکام در بهاران
غمی در دامان دل نهاد و رفت
«این شعر بر مزار جمیل یخچالی حک شدە است.»
بعد از اعدام روز پنجم شهریور مردم سنندج به نشانه اعتراض دست به تظاهرات و اعتراض میزنند که با سرکوب وحشیانه نیروهای جمهوری اسلامی روبرو میشوند. سنندج در جو امنیتی بسیار شدیدی قرار میگرید و تقریبا حالت حکومت نظامی بر قرار میشود.
مصیبت خانواده یخچالی تمام نمیشود همه اعضای خانواده زندانی میشوند.در جنگ ۲۴ روزه سنندج خواهرزاده جمیل یخچالی حمید هم کشته میشود و آرامگاه این دو عضو خانواده در قبرستان شیخان کنار همدیگر قرار دارد. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد
آلبوم عکسهای زندەیاد جمیل یخچالی