Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors

زندەیاد علی پیشنماز در خانواده ایی ناسیونالیست انقلابی در شهر مهاباد متولد شد در شهری که حس میهن پرستی و ناسیونالیست کوردی به دلیل اینکه اولین ماوای دولت کوردی و جمهوری کردستان بود، علی پیشنماز نیز تحت تاثیر محل تولد و همچنین خانوادەش از اوان زندگی و حیاتش، فردی ناسیونالیست و انقلابی بود، تا مقطع ششم ابتدایی به مدرسه رفت و در دوران تحصیل دانش آموزی مستعد و درسخوان بود، اما به دلیل اینکه مادر و برادر بزرگش رسول پیشنماز و پسر عمویش حسن رستگار در میان صفوف حزب دمکرات و انقلاب بزرگ “ایلول” در کردستان تحت حاکمیت عراق حضور داشتند در سال ١٩٦٧ میلادی در حالیکه سن کمی داشت به آنان ملحق گشت و در روستای”هیرو” از توابع منطقه “پشدر” بە حضور مادر زندەیادش و زن برادرش رسید آنزمان برادرش همراە یارانش و زندە یاد سلیمان معینی در منطقە “منگور” در کردستان ایران در حال مبارزە برحق با حکومت مرکزی بودند.

زندەیاد علی پیشنماز

بعد از مدتی در اوایل سال ١٩٦٧ میلادی بە حضور برادرش میرسد  و مدتی بە صفوف پیشمرگ ملحق میشود اما برای ارتباطی تشکیلاتی و حزبی بە روستای بیوران در نزدیکی شهر سردشت میرود ولی از سوی فردی مزدور بە نام “علی نیشکولان” اهل روستای “نیشکولان” بە ماموران امنیتی  کە راپورت حضورش را میدهد و بە مدت ۳ سال در طول زندان شکنجە و آزارش میدهند و بعد از آزادی بە خدمت اجباری سربازی میفرستندش.
سال ۱۹۷۷ میلادی طی سفری کاملا مخفیانە و سری بە درون خاک میهن و در اواخر ماە ۱۰ میلادی رسول پیشنماز بدنبال پدر و برادر روانشادش علی بە پشت خانەهای مسکونی روستای “چکولە موچە” رسول حاجی حسینی کە از اعضای حزب دمکرات بود مرحوم ابوی و زندە یاد علی را ملاقات میکند و نامەای را از سوی دفتر سیاسی حزب دمکرات برای عزیز یوسفی ارسال میکند کە همراە برادرش علی بە نزد آنان برود و از آنجا برای مداوا بە اروپا برود، اما متاسفانە  این درخواست را نمی پذیرد و این سفر منتفی میشود، این شرح ماجرا در صفحات ۳٥۲ تا ۳٥٤ کتاب “سەر بردەی ژیانم” کە توسط رسول پیشنماز نوشته شده است آمده است و همچنین در صفحه ۳۵۵ نوشتە جامع زندە یاد کریم حسامی کە مروری بر خاطرات این سفر است درج شدە است.
روانشاد علی انسانی نترس و شجاع بود، در طی سالهای ۱۹۶۷ میلادی مداوم با حزب و اعضای حزبی ارتباط داشت، قسمت اعظم کار و وظایف حزبی در مهاباد و مناطق اطراف مهاباد همچون ” منگور” و ” گورک” با حضور او به انجام میرسید.
در دوران انقلاب و شورش خلقهای ایران بر ضد حکومت شاهنشاهی در تظاهرات ضد حکومتی تا آشکار شدن فعالیتهای حزب دمکرات حضوری فعال داشت، به خاطر جنب و جوش و هیجان و شجاعت زیادی که در وجود علی نهفته بود برادرش رسول پیشنماز که آنزمان عضو شورای پیشمرگه بود برای تبلیغات حزبی و مقاومت در برابر نیروی نظامی در مناطق “شکاک” ” هەوشار” و از جملە مناطق دور و بر سقز کمتر او را همراە خود میبرد و با نهایت تاسف فراوان در همین راە برای همیشە از ما جدا گشت.
در ماە جولای سال ۱۹۷۹ میلادی ما در منطقە “دابشی” فعالیت حزبی را انجام میدادیم و همسو با کادر رهبری حزب در کانون مهاباد و شمال و جنوب کردستان خود سرپرستی و مسئولیت را برعهدە داشتیم همراە با “عبدللە حسن زادە” بە سوی مناطقی از هورامانات رفتیم و زندە یاد علی را همراە “سرگرد عباسی” ترک نمودیم.


یک روز کە در شورای نظامی مشغول فعالیت حزبی بود از سوی روانشاد “سلیمان چیره” و زنده یاد “عبدالله چکوله” به علی پیشنهاد میشود که همراه آنها به سه راهی تکاب به یاری همرزمانشان در سازمان “خبات” و همچنین “کومله یکسانی” و مبارزانی که با دهقانان همسو شدەاند تا با خوانین و اربابانی کە بە مردم ظلم روا میدارند مبارزە کنند و بدون اطلاع سرگرد عباسی همراە آنان بە آنجا میرود و بە محض حضور در محل وارد میدان کارزار میشود و علی همراە “مصطفی حامدی” خودشان را از ماشین بە بیرون پرت میکنند و وارد محیط درگیری میشوند و بقیە نیز خود را از کارزار دور میکنند و نجات پیدا میکنند.
در آنجا دو گلولە بە بازویش اصابت میکند و همراە مصطفی حامدی و در حالیکە مجروح بودند دستگیر میشوند و آنها را بە زنجان گسیل میدارند و بعد از مدتی طی حکم خلخالی و کە از شخص خمینی فرمان میبرد در یک دادگاە سوری هر دوی آنان را بە اعدام محکوم میکند و در روز ٦/٦/١٣٥٨ شمسی کە مصادف با سال ۱۹۷۹ میلادی بود در شهر زنجان اعدامشان کردند کە بعدا با توجە بە درخواست من از دادستان مهاباد جسد بی جان آنان را بە مهاباد آوردیم و طی مراسمی با شکوە در گورستان “بداق سلطان” بە خاک سپردیم کە در طی تدفین و خاکسپاری ماموستا”شیخ عزالدین حسینی” و همچنین زندە یاد کریم حسامی، من و مادرم سخنانی را برای حاظران در مراسم تشییع و تدفین بازگو نمودیم، همانگونە کە در کتابم نیز بە آن اشارە کردەام سخنان مادرم همە کسانی را کە در آن محل حضور بهم رساندە بودند تحت تاثیر گذاشت و اشک بر گونە همگان جاری گشت، مادرم بی آنکە در آن لحظە خود را ببازد و اشکی از چشمش جاری شود بە کنار مزار علی آمد و گفت :” پسرم علی جان شیر من حلالت باشد بە خاطر اینکە من برایت نگریستم کە در راە ملت و میهنت جان بە جان آفرین تسلیم کردەای، این اجتماع بزرگ نشان از بزرگی و سرافرازی  خودت و خانوادەات است.

“رسول پیشنماز “

وصیتنامە زندەیاد علی پیشنماز


هوالعزیز
دادسرای انقلاب جمهوری اسلامی زنجان
پدر عزیزم

در این لحظە کـــە قدم برای کشتە شدن برمیدارم بـــا برادر رسول خواهش میکنم بچەهـــا را نگهداری کنید. اختر و لیلا را چشم بوسم. چشمان شەپول و لقمان و کـــــاوە و عباس را می بوسم و دستان مادرم را می بوسم.
مبلغ پول پیش رسول قــادر رضا دارم کــە با او حساب کنید و دقیقا نمی دانم چقدر است. ١٠٠٠ تومان بـــــە استاد عبداللە بدهکارم. ١٠٠٠ تومان از ملا حسن گوهر می خواهم. سە ٣ لاستیک بـــا رینگ پیش عثمان پنجرگیر گذاشتە بودم با یک چک بگیرید.

نزدیک ٤ هزار تومـــان از ملا محمد جوانـرو می خواهم و در خانە هیچ پول نداشتم، یعنی روز پیش ١٠٠ تومــان پول بە همسرم آمینە دادە بودم مقدار ٣٠٠٠ تومــان پول پیش کاک عزیز برادرم دارم. مقداری پول بە محمد قادر شیت بدهکارم. مبلغ ٥٠٠٠ تومان پول بە استاد محمد عباس بنا کـــە کــــار خودم را می کرد دادە بودم کـــە پول کارگرها را بدهد با او حساب کنید. مبلغ ٥٠٠٠ تومــــان در قــالو پیش ملا عبداللە صوفی صالح گلەنـان و سعید حـــاجی صالح در جریــــان هستند هست. از حسن زهرا عجم ٤٠٠ تومان میخواهم بابت ضبط. مـــادر، مــادر عزیزم دستت را مـــی بوسم چشمان قــــــادر را می بوسم و بـــرادر زنم فـــاطمە و بسی را سلام می رسانـــم و چشمان خلیل بــرادرم و اسعد را میبوسم و چشمان گلاویژ و هیرو و گولالە و هەلالە و شنە و بیری را می بوسم. مادر جان چشمان فاطمە خواهر و آمینە خواهرم را میبوسم و دست پدر را مــی بوسم و امیدوارم همە شما صبر و شکیبا داشتە باشید و چشمان بچەهایم را باز می بوسم. اختر و لیلا و زنم در خـــانە مــا نگهداریش کنید و سلام من را بە پدر و مادر او نیز برسانید. امکان دارد یک ساعت یـــا دو ساعت دیگر از دنیا برم. عهد کردە بودم کــــە اگر خلاص شوم پیراهن بـــــرای یتیم هـــــای سیدزادە مهتاب بخرم، ترا بە خودا برای همە آنها لباس از پول خودم بخرید و کمی روغن و برنج بــــە او بدهید در راە خدا و کمی نگـــەداری قــــــادر بـــــرادرم را بکنید و بــە همە فامیلان و قومان سلام میرسانم. خدا حافظ
بــــرادر عــزیز کــــاک رسول خواهش می کنم بچەهایم را بە مـادر تحویل دهید ترا بخدا از آنها نگەداری کنید. هیچ غم نخورید کار خدا برو برگرد ندارد. خدا حافظ
روز اعدام ٦/٦/٥٨ خدا حافظ
علی پیشنماز

 
 
 

خاطرەای شنیدنی از “حسین بخشی” در زمان خاکسپاری روانشاد علی پیشنماز:

هیچ گاە از خاطرم محو نمیشود آنزمان کە تدفینش میکردیم در کنار شاعر بزرگ کورد ” هیمن موکریانی ” ایستادە بودم بە من گفت حسین  خودکار همراە داری؟ گفتم بلە ، گفت بنویس:

“ای زندەیاد ای الگو آزادی
خون تو بی دلیل ریختە نشد
این اندامی کە با گلولە سوراخ شدەاند
در دل گرم ملت جای گرفتەاند ” ( ترجمە شعر از کوردی بە فارسی )

کە اصل شعر با زبان کوردی اینگونە است :

“ئەی شەهید ئەی نموونەی ئازایی
نەڕژا خوێنی تۆ بە خۆڕایی
ئەو لەشانەی بە گولڵە دابێژران
لە دڵی گەرمی میللتا نێژران”
(مامۆستا هێمن)

وصیتنامە زندەیاد علی پیشنماز