جهل و زوال بود که بر فراز فضای سیاسی ایران چون شبح معلق بود و حاکمیت سودای آن داشت که با نابودی ستارگان سرخی که میپنداشتند امیدی بر پایان آن تباهی متصور است به نبرد برخیزد. نبردی خونین که خاک سرزمین را به خون لالههای وطنی چون علی کریمی آذین ساخت.
علی کریمی در سال ۱۳۳۱ با شغل پدر که در ژاندارمری خدمت میکرد همدان را برای تولد با جبر برگزید. هنوز دو سال از آغاز حیات علی نگذشته بود که پدرش در حمایت از رعایای محلی و ایستادگی در برابر خانهای منطقه از ژاندارمری اخراج و بعد از دو سال تلاش ناموفق برای مهاجرت به خارج از کشور، همراه با خانواده به سنندج برگشت. سنندج بستری مساعد برای رفیقی را فراهم کرد که رویای برابری داشت و از قحطی آن در رنج بود. بعد از اخذ دیپلم در سال ۱۳۵۰ و از دوران سربازی بود که دگردیسیهای علی شروع به شکوفا شدن کرد. این سپاه دانش بود که علی کریمی را به روستایی دورافتاده در اطراف ارومیه برای آشنایی با جامعه انتخاب ساخت- روستایی کوچک در درۀ قاسملو که بههمان نام خوانده میشد- و با توجه به محبوبیتی که در بین روستاییان پیدا کرده بود و همچنین دیدار با برادر عبدالرحمان قاسم لو او در کانون جریانی قرار گرفت که رژیمِ وقت از آن واهمه داشت. دیری نپایید که در روستا، پیر و جوان مصلحت خویش را با علی به اشتراک میگذاشتند و زمینهای فراهم گشت تا آن رفیق از نزدیک با مشکلات و مصائب مردم آَشنا شود. با پایان دوران خدمت و پس از گذراندن دورۀ یکسالۀ دفاع غیرنظامی در مشهد و تهران، به سنندج بازگشت تا در یکی از ادارات تازهتأسیس[۱] استخدام شود. مشغلۀ کار و زندگی هدفی نبود که رفیق علی برای خود ترسیم کرده باشد، دورانی سیاه از جنایات و ظلم رژیم پهلوی که سایهاش بر مردم آنچنان سنگینی مینمود که علی و دیگر شفقهای سرخ تاب تحمل آن را نداشتند. سال ۱۳۵۶ بود و شرایط زمانه طوری پیش میرفت که آنانی که دل در گرو تغییر داشتند صفهای خود را تشکیل دادند تا یکبار برای همیشه سلطنت را در این خاک از ریشه برکنند و در این میان، علی به گروه «اتحاد مبارزان»ی پیوست که در دل خود «بهروز سلیمانی» و «علی اکبر مرادی» را به عنوان کادرهای اصلی پرورانده بود. ایام آبستن حوادثی بود که با شتاب در حال تغییر بود و علی نیز از آن غافل نبود. در سال ۱۳۵۷ با آغاز علنی شدن سازمان چریکهای فدایی خلق، رفیق علی کریمی با آغوشی باز از سوی سازمان پذیرفته شد و همزمان که با اعتراضات مردمی در تظاهراتها شرکتی فعال داشت در کمیتۀ پیشگام سازمان با ایجاد کتابخانههای متعدد و جذب جوانان به کتابخوانی خواب غفلت را از اذهان ناآگاهان میربود.
باور علی به تغییر در کنار تودهها منجر به انقلابی شد که قرار بود منجر به رهایی و برابری شود در حالیکه رسم زمان آن بود که انقلاب مغلوب شود و اینبار در مختصاتی سیاهتر از هر زمان، انقلاب به دست جلادانی ربوده شد که تشنۀ خون بودند و تاب برابری خلقها را نداشتند. ضحاک زمان، سفیر مرگ خود را به کردستانی فرستاده بود که آخرین پناهگاه مؤمنان به برابری و آرمان سوسیالیسم بود. خلخالی با داسی خونین در کردستان، از یاران، پشتههایی از کشته ساخته بود و لاجرم فعالان سازمانها و احزاب سیاسی در مرزهای رژیمی اسلامی که خود را به طنزی تلخ جمهوری میخواند با خروج از سنندج مجبور شدند به کوهها و روستاهای اطراف شهر پناه ببرند و علی نیز در میان آن خلق بیسرزمین به کوچ وادار شد. در آبان همان سال با توجه به استقرار حاکمیت شوراهای دموکراتیک در سنندج و شکست و عقبنشینی نیروهای دولتی مسیر بازگشت شورشیان آرمانخواه به شهر دوباره هموار شد و مفری پدید آمد تا رویای انقلاب سوسیالیستی اینبار علیه ارتجاعی دیگر در سر پرورانده شود. اما رژیم که از کالبد هیولایی کهن زاده شده بود از تجربیات گذشتۀ خود آموخته بود که اختناق و اعدام تنها راه خلاصی از ستارگان سرخی است که انقلاب را برای برابری میخواستند و سرشتشان چیز دیگری بود. در اردیبهشتماه ۱۳۵۹و با پایان ۲۴ روز جنگ خونین در سنندج، رفیق علی به همراه نیروهای سازمانهای سیاسی و پیشمرگهها دوباره به کوههایی بازگشتند که انگار قرار بود تا ابد موطن ایشان شود. با شکاف میان رهبری وقت سازمان چریکهای فدایی خلق و عدم پذیرش جنگ مسلحانه در کردستان، اختلافات در سطح کادرها به نقطهای رسید که یاران تحت نام اقلیت و اکثریت در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. مطلوبی که دژخیم سودای آن را داشت تعبیر شده بود و یاران، رفقای دیروز خود را به جهل به دشمن نشانی میدادند و به ناکس میفروختند. در این اوضاع رفیق علی کریمی با عزمی راسخ همراه با چند نفر دیگر از کادرهای سازمان از جمله حسن جهانبخش به حزب شیوعی[۲] در عراق پیوستند و تا یک سال عضو افتخاری حزب بودند. در راستای مشی چریکی که علی و منشعبین سازمان فدایی در پی آن بودند تمام اسلحههایی که یادگار روزهای همکاری با سازمان بود به شیوعی تحویل دادند تا حزب کمونیست عراق ادامۀ فعالیت را در حزب به ایشان پیشنهاد داد. اما علی دل در گرو آزادی سرزمینی را داشت که خاطرات مبارزاتی خود را از آن خاک به خاطر سپرده بود و به همین منظور ادامۀ پیشنهاد عضویت را قبول نکردند. چند ماه پس از بازگشتشان به ایران، زندگی نخستین تراژدی را برای علی رقم زد تا ضرورت مبارزه را این بار برای حفظ جان دنبال کند؛ خبر کوتاه بود…حسن جهانبخش توسط رژیم دستگیر و پس از چند ماه اعدام شده بود.
علی بعد از بازگشت به ایران از سال ۱۳۶۰ فعالیت خود را به عنوان مسئول حوزۀ شرق تهران در شرایطی از سر گرفت که مجبور بود برای حفظ جان خود و همرزمانش به زندگی مخفیانه در سختترین شرایط ادامه دهد. نقل مکانهای اجباری که پیامد نفوذ اطلاعات و دستگیری شکنجۀ رفقا در زندان بود دورانی سخت را پدید آورد که حاصل آن پیوستن رفیق مبارزمان در ۱۶ آذر ۱۳۶۰ به گروه علی کشتگر شد. پس از پیوستن به انشعاب ۱۶ آذر تا سال ۱۳۶۲ که بهروزسلیمانی به این جمعبندی رسید فعالیت در این شرایط امکانپذیر نیست، تلاش بر این بود تا فعالان را از کردستان به خارج از کشور منتقل کنند که با کشته شدن رفیق سلیمانی، پروژۀ خروج از ایران متوقف شد. معنای این کشتار آن بود که عزم دژخیم برای اعدام آزادیخواهان پایانی نداشت و مرگ رفیق بهروز تنها نشانهای بود برای سایر افراد که هشیار به درها بنگرند که آنکه بر در میکوبد به کشتن چراغ آمده است. هنوز یک سال از سوگ جان باختن بهروز سلیمانی نگذشته بود که علی کریمی در تاریخ ۵ مهر ۱۳۶۳ در ارومیه توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد[۳].
بعد از بازجوییهای بیپایان و شکنجههای وحشیانه در دی ماه رفیق علی به کمیتۀ مشترک در تهران منتقل شد تا در آنجا با تداوم سه ماه شکنجههای متعدد مجبور شود اسم واقعی خود و «همدستانش» را اعتراف کند اما دژخیم آگاه نبود که نازلی زبان و سر به سخن گفتن نداشت.
پس از لو رفتن افراد سازمان و در پی آن هویت واقعی علی، همسر او که از اعضای سازمان بود نیز در ۲۲ آذر ۶۳ متعاقباً دستگیر و به اوین منتقل شد. برای جلادان فرقی نداشت که چگونه رفقا را وادار به اعتراف کنند و فرزند یکساله آنها که از شیر مادر تغذیه میکرد با دستگیری مادر از خوردن شیر مادر محروم شد تا شاید مهر مادری مهر سخن را بگشاید. در طول دوران زندان، تنها یک بار به علی اجازه دادند که با همسرش ملاقات کند. بعدها همسرش این ملاقات را اینگونه دردمند و تلخ توصیف کرد: «علی به حمام رفته بود. سعی کرده بود با لباس مرتب و لبخند به لب به ملاقات من بیاید. بعد عکس پرهام (پسر یکسالهام) را به من داد. ولی از اعدامش سخنی به میان نیاورد و با رویی باز و لبی خندان از من وداع کرد».
از بازماندگان زندهیاد شواهدی و شهادتهایی به جا مانده که تأییدیست بر سند جنایات رژیم اسلامی از دیوار سلولهایی که هیچگاه سخن نگفتند.پدر و مادر و خانوادههرگاه به ملاقاتش میرفتند آثار شکنجه را بر بدن او مشاهده میکردند. بعدها همسلولیهایش بعد از آزادیشان، روایتشان را از مقاومت علی در زیر شکنجههای وحشیانه کمیته مشترک و زندان اوین بازگو کردند و نوشتند که: «او حماسه آفرید. چون اغلب شبها او را برای شکنجه میبردند و نزدیکیهای صبح با سر و رویی خونین به سلولش برمی گرداندند. » در تأیید این ادعا یکی از رفقای همسلول علی برایم نوشت: «به شکنجه شدن علی از وسایل و پتوی خونینی که در زندان رویش میخوابید و بعدها به خانوادهاش تحویل دادند پی بردیم».
جاودان رفیق، علی کریمی در ۶ مهر ۱۳۶۴ در حالی که دست و چندین دندهاش بر اثر شکنجه شکسته بود به جوخۀ اعدام سپرده شد. براساس شهادت تعدادی از زندانیان و همبندیهای علی کریمی، او به همراه ۷۰ تن دیگر در زندان اوین تیرباران شد. جنایتی که جمهوری اسلامی پس از گذر از ۳۳ خزان از آن ضیافت خون در انکار آن، گوی وقاحت و بیشرمی را از منکرین هولوکاست ربود تا تاریخ نانوشتۀ ایران از زبان شاهدان آن سالها واقعیت را دنبال کند: «جسد علی را به خانوادهاش تحویل ندادند. ما اولین جایی که به ذهنمان رسید که به دنبال جسد علی بگردیم بهشت زهرا بود. یک گور بی نام و نشان به ما نشان دادند و گفتند که در اینجا دفن است. ما هنوز مطمئن نیستیم که علی را واقعا در آنجا دفن کرده باشند».
زنده یاد علی کریمی در گمنامی در میان هفتاد رفیق دیگر زانو بر خون دلمهبستۀ خود و یاران زد تا آیندگان این سرزمین فراموش نکنند که :« در خون نشست از عطش قطرههای خون، دشت شقایق از عطش بوسههای داس در قحط خشکسال…[۴]»
مینو همیلی
فروردین ۱۴۰۰
[۱] : «سازمان دفاع غیرنظامی» که وظیفۀ آن امداد و آشنایی مردم با خطرات و کسب آگاهی در مقابل بلایای طبیعی بود.
[۲] : حزبی است با بینش مارکسیستی، که قبلاً از سال ۱۹۴۵ به بعد به عنوان شاخه کردستان حزب کمونیست عراق فعالیت میکرد. از آغاز دهه ۹۰ م. با نام جدید فعالیت مستقل خود را ادامه داد. صدر حزب محمد جوانرودی بود، پس از وی کمال شاکر جانشین وی شد.
[۳] : در رابطه با دستگیری علی کریمی گفته می شود که رابطی که قرار بود علی و رفقایش را از مرز رد کند و خودش را از اعضای حزب دمکرات معرفی کرده بود نفوذی اطلاعات بوده است.
[۴] :اشاره به شعر قحطسال از زنده یاد نصرت رحمانی…
نگارندە: مینوو همیلی