قطره قطره خون بود که بر پهنای صورت و بر گونههای مادران خواهران جاری بود.
هرچند از گرمای طاقتفرسای تابستان کمی کاسته شده بود و کمکم بادهای پاییزی همراه با گرد و خاک شروع به وزیدن کرده بود اما در گوشهای از سرزمین کوردستان ماتم زده، این گرما و گرد و خاک و بادهایی که همانند تازیانهای در دست جلادان تن رنجور و بیرمق آنان را پاره پاره مینمود، آمیخته در ضجه و شیون زنان و مردان رنجور و داغداری شده بود که عزیزترین کسانشان توسط حکومت جهل و جنایت آخوندی از آنها ستانده شده بودند.
لگدهای وحشیانه، سیلی هایی همچون تازیانه، دردی جانکاه که با هر ضربه باتوم جلادان بر پیکر آن دل سوختگان فرود میآمد، صدای گوشخراش و آزاردهنده ای که از تفنگ جلادان و جنایتکاران جمهوری اسلامی برمیخواست طاقت و توان را از جسم و روح خسته آن مردم مظلوم و داغدار ربوده بود.
قطره قطره خون بود که بر پهنای صورت و بر گونههای مادران خواهران جاری بود. مادران و خواهرانی که داغدار فرزندان و برادران و خواهران بیگناه خود بودند. آن گونههای ظریف و آن چهرههای پری گونه زیر آفتاب تابستان و گرد و خاک پاییزی آنچنان آغشته و مملو از خون شده بود که شناختن صاحب آن چهره ها کاری بس دشوار بود.
در سمتی دیگر پدران و برادران غمگین و خسته ای بودند که درونشان از داغ ازدست دادن عزیزانشان همچون آتشفشانی در فوران بود. با دستان خالی و بدون ترس و هراس به نیروهای جنایتکار و جلادان تا دندان مسلح حکومت جمهوری اسلامی یورش میبردند. آن جلادان نیز بیرحمانه با مشت و لگد، باتوم و اسلحه به جان آن مردمان داغدیده افتاده و صورت و بدن آنها را همچون دل و درونشان ریش و مجروح مینمودند. آه که یکی سیاه ترین و تلخ ترین روزهای زندگی آن خانوادهها بود.
پس از گذشت دو ساعت و نیم مقاومت جانانه مقابل دژخیمان و جلادان حکومت آخوندی، در نهایت با فشار و تهدید و توحش نیروهای سرکوبگر رژیم، آن مردمان خسته و رنجور و داغدار مجبور شدند عزیزانشان را که توسط جلادان رژیم تیرباران شده و در گورستان(لعنت آباد)ارومیه به خاک سرد سپرده شده بودند را با دلی غمبار و چشمانی اشکبار ترک کرده و به مهاباد بازگردند. در اتوبوس ها این ضجه و ناله مادران و خواهران آن زندهیادان بود که گوش فلک را کر میکرد. ضجه هایی که دل هر شنونده ای را به آتش میکشید. در این میان مردی با محاسن سفید فریاد برآورد که : توانستیم یکی از قبرها را باز کنیم، من حسین را شناختم.
سکوتی دهشتناک در اتوبوس حکمفرما شد، سکوتی چند ثانیهای که گویی سالها طول کشید! زنی بیهوش از روی صندلی اتوبوس بر زمین افتاد! خواهر حسین پیمبرنژاد بود.
بدین گونه شد که زندگی زنده یاد حسین، یکی از اعضا و فعالین کومله در شهر مهاباد به پایان رسید. حسین پس از تحمل وحشیانهترین و بیرحمانه ترین نوع شکنجهها، در زندان های رژیم سفاک آخوندی بهمراه یکی از برادرانش به نام موسی و همچنین ۳۲ تن از دختران و پسران بیگناه کورد در زندان ارومیه و بدست جلادان و آدمکشان رژیم جمهوری اسلامی به جوخه اعدام سپرده شده و پیکر پاکشان در گورستان همان شهر که به گورستان لعنت آباد شناخته میشود به خاک سپرده شدند.
حسین در میان همرزمان و همراهانش خیلی عزیز و دوستداشتنی و فعال بود که پس از اعدام او یکی از اعضای بلندپایه کومله به نام (رحیم ڕەش) در زمستان همان سال و با وجود خطرات بسیار و حتی احتمال دستگیری توسط عوامل و مزدوران رژیم، وارد شهر مهاباد شده و به نمایندگی از حزب کومله و همرزمان حسین به منزل آن زندهیاد رفته و مراتب احترام و قدردانی کومله و مبارزان و اینکه فقدان این زندهیاد چه خسارت بزرگی برای کومله بود را به اطلاع خانواده زندهیاد حسین میرساند.
زندهیاد حسین پیمبرنژاد در تاریخ ۲۴/۸/۱۳۳۴ در خانوادهای متوسط و در شهر مهاباد دیده به جهان گشود. پدرش سید اسماعیل و مادرش زبیده سیروانی. شخصیتی آرام و متین داشت، رضایت دل پدر و مادر و خانواده و دوستانش برای او اولویت زندگیش بود. هرچند سن کمی داشت ولی رفتار و منش او به مانند مردی پخته و باتجربه مینمود. زندهیاد حسین تا دیپلم ادامه تحصیل داد و همزمان که درس میخواند در اوقات فراغت مشغول به کار میشد تا هم خرج زندگی خودش را تأمین کند هم کمک حالی برای خانواده اش باشد. در طی مدتی که کار میکرد با فقر، تبعیض، اختلاف طبقاتی و… آشنا شده و آشنایی با این موارد بستر و زمینهای شد برای تبدیل شدن او به مبارزی که نهایتاً در راه آزادی و برابری قدم نهاد.
زندهیاد حسین حضور فعالی در دوران مبارزه مردم این بر علیه نظام پادشاهی داشت و پس از انقلاب نیز با توجه به افکار آزادیخواهانه و برابری طلبی که داشت جهت مبارزه با رژیم جهل و جنایت آخوندی به حزب کومله پیوست و در آنجا توانست کارها و خدمات شایانی را در راه رسیدن به آزادی و مبارزه با ظلم انجام دهد از جمله کمک و راهنمایی افرادی که قصد مبارزه با رژیم و پیوستن به صفوف مبارزان کومله را داشتند و همچنین شناسایی و معرفی مزدوران و جنایتکاران رژیم آخوندی و… . حسین در تابستان سال ۱۳۶۱ به مدت سه ماه دستگیر و زندانی میشود. چون زیر شکنجه های سخت نتوانستند از او اعتراف بگیرند به ناچار او را آزاد میکنند. در زمستان همان سال و در شبی سرد و یخبندان گرفتار کمین مزدوران جمهوری اسلامی میشود. خودش تعریف میکرد که هنگام فرار از دست جلادان، چون زمین یخزده بود چند باری به زمین افتادم و این سبب شد که بتوانم از رگبار گلوله این دژخیمان جان سالم بدر برم. چند روزی را در یکی از خانه های آن محل مخفی میشود و پس از آن خودش را به یکی از پایگاه های کومله در روستای ( حاجی علیکند) رسانیده و مدتی در آنجا میماند. دوباره برای انجام عملیات مخفی و شناسایی به شهر مهاباد فرستاده میشود.
زنده یاد حسین پیمبرنژاد پس از انجام چندین عملیات موفق و مبارزه قهرمانانه بر ضد مزدوران غاصب جمهوری اسلامی، در شب یکم خرداد ۱۳۶۲ پس از هجوم وحشیانه نیروهای رژیم جنایتکار آخوندی به منزلش او را بهمراه برادر کوچکترش (کریم) دستگیر و تحت شدیدترین و غیر انسانی ترین شکنجهها قرار میدهند. حسین توانست قبل از اعدام زیر پیراهن خودش که زیر شکنجه سرتاسر جای داغ و آغشته به خون بود را به بیرون از زندان بفرستد.
بودن این تکه لباس در منزل مان همواره یادآور آن دردها و شکنجه ها بود. با نگاه کردن به آن دردی عظیم و جانکاه تمام وجود اعضای خانواده را در برمیگرفت و نگاه دوباره به آن همانند ریختن نمک بر زخمی بود که هیچگاه کهنه نخواهد شد. سالها گذشت تا مادرم رضایت داد که آن تکه یادگار تلخ و خونین حسین را همانند پیکر رنجور و در خون غلتیده اش به خاک بسپاریم.
نویسنده زندگینامه: علی پیمبرنژاد برادر شهیدان و زندهیادان اعدام شده، حسین، کریم و موسی پیمبرنژاد