صارم، انسانی از خود گذشته و قبل از این که به منافع خود فکر کند به ایده های انسانی می اندیشید.
رفیق صارم در ٢٠ دی ماه ١٣٣٦ هجری شمسی در شهر مهاباد و در خانواده ای میانه الحال به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی تا کلاس چهارم در این شهر و سپس باقی تحصیلاتش و دوره متوسطه را از سال ١٣٤٧ هجری شمسی در در تهران به پایان رساند.
پدر و مادرش هر دو معلم بودند و بخاطر اینکە برادر بزرگترش در دبیرستان شبانە روزی البرز درس میحواند و زیاد دوست نداشت کە دور از حانوادەاش باشد، در نتیجە آنها بە تهران آمدە و آنجا ساکن شدند. بخاطر وجود افراد سیاسی و فرهنگی در خانواده و آشنایانشان صارم بسیار زود با مساٸل سیاسی پیرامونش آشنا شد. پس از پایان تحصیلات متوسطه در سال ١٣٥٥ به دانشگاه رفت و در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی آریامهر ( شریف فعلی) پذیرقته شد. در همین سال با ماركسیسم آشنا شد و دست به مطالعه در این باره زد. كمی پیش از انقلاب با رفقای مجاهدین م ل آشنا شد و به آنها پیوست و سپس در سازمان پیكار به فعالیت خود ادامه داد.
در سال ١٣٥٨ به تشكیلات سازمان در مهاباد و اشنویه اعزام شد و به عنوان مسٸول تشكیلات به عضویت سازمان درآمد. در آنجا با درایت و جانباختگی بسیار در راه پیشبرد كارهای سازمان و كمك به زحمتكشان كرد كه او به خوبی آنها را می شناخت همت گماشت. رفیق جزو اولین كسانی بود كه در حمله اول رژیم به شهر سنندج به آنجا رفت و دوشادوش رزمندگان كرد به مقابله با رژیم پرداخت. در این میان وی برای پاسداران و حكومت جمهوری اسلامی به عنواون یك كمونیست رزمنده، فرد شناخته شده ای بود. به همین دلیل و همچنین بخاطر چالاكی و فعالیت بسیار و سازماندهی خوب وی، سازمان مدتی او را به استان بلوچستان برای كمك به رفقای تشكیلات آنجا فرستاد. پس از بازگشت به كردستان مدتی در مهاباد، اشنویه، بوکان و دهات دوروبر منطقە مکریان همراه پیشمرگهای دیگربە فعالیت پرداخت. پس از مدتی برای سازماندهی تشكیلات مخفی سازمان در سنندج در آنجا مستقر شد. وی در این شهر به طور مخفیانه به فعالیت گسترده ای در میان جوانان و زحمتكشان كرد دست زد. رفیق صارم جز پنج نفر اصلی تشكیلات كردستان سازمان بود.
در اواخر تیرماه سال ١٣٦٠ هجری شمسی با رفیق فرشته فایقی از رفقای تشكیلات سقز ازدواج كرد. در همین دوران با توجه به بحران درونی سازمان و ضربات پلیسی به آن متاسفانه به همراه همسرش در یك خانه تیمی در زمستان ١٣٦٠ دستگیر و به زندان سنندج منتقل شد. با وجود تلاش بسیار مادرش برای دیدار با او، به خانواده رفیق اجازه ملاقات با وی داده نشد. رفیق صارم پس از مقاومت دلاورانه در برابر شکنجه ها و آزار بسیار،
به گفته رفیق سلیم، مسٸول تشكیلات كردستان سازمان: “صارم از اولین اعضا و كادر سازمان در كردستان بود. فرشته اولین زنى بود كه در سقز به ما پیوست. پس از جنگ دوم تصمیم گرفتیم كه كار تشكیلاتى در شهرها را گسترش دهیم و افراد شناخته شده در شهرهاى خود را به نقاط دیگر فرستادیم كه كمتر شناخته شوند. صارم و همسرش را به سنندج فرستادیم تا جمع مخفى سنندج را تشكیل دهد. پس از بحران سازمان و چند دستگى در تشكیلات، صارم دستگیر شد. فرشته كمى بعدتر از وى درخیابان بصورت مشكوك دستگیر شد، اما ارتباط فرشته و صارم براى رژیم مشخص نشد. فرشته نیز با رد گم كردن و عدم اطلاع از جریانات سیاسى در شرف آزادى بود كه متاسفانه با دستگیرى هوادارى كه از دانشجویان كرد در تبریز بود و خیانت وى لو رفت و بشدت تحت شكنجه قرار گرفت و سرانجام اعدام شد.”
در زندان سنندج تا مدت ها از میزان فعالیت های رفیق صارم اطلاعی نداشتند. اما متاسفانه پس از مدتی توسط افراد خاٸن لو رفت. زمانی كه رژیم پی به میزان مسٸولیت های وی برد، او را بشدت شكنجه كردند. رفیق صارم و همسرش كمترین اطلاعاتی را به دشمن ندادند و به عنوان یكی از سمبل های مقاومت در زندان های سنندج و قروه شناخته شده بودند. این دو رفیق عاشق در تمام مدت زندان با وجود درد و زخم های بسیار، آواز و سرود می خواندند و به دیگر رفقای زندانی روحیه می دادند. سرانجام زندەیاد صارم در یکی از اعدام های دسته جمعی در تاریخ ٢٥/١٢/١٣٦٠ در زندان قروه تیرباران شد. به نقل از سایت جانباختگان حزب كمونیست ایران و همچنین خاطرات رفیق سلیم.
یک شاهد کە در زندان همراە صارم هم بند بود تعریف می کند کە: برای اینکه صارم را مجبور بە توبه و اعتراف تلویزیون نمایند، آخوند مشهور مصباح یزدی را برای بحث ایدیولوژی با صارم به سنندج آوردند و بعداز بحث و گفتگو او گفته بود صارم افتخاری مرا کافر می کند، ولی من توان دیندار کردن وی را ندارم.
حکومت او را تحت شدیدترین شکنجەهای جسمی و روحی قرار دادند و اعدامش نمودند.آنان حتی از جسم سلاخی شدهاش هراس داشتند و در بیابانی در نزدیکی شهر قروه دور از خانوادە کە نیمه تنش در خاک بود و با پارچه سفیدی که نامش بر آن نوشته شده بود رها نمودند. کە در نهایت مردی چوپان او را در نزدیکی مزرعه اش یافتە و نامش را از گردنش باز کرد و جسم انسانی اش به دل خاک سپرد.
برادر رفیق در این باره نوشته است: ” در شرایط بحرانی زمستان ١٣٦٠ و در پی دستگیری های پی در پی پیکارگران، بسیاری ار رفقا به شهر های دیگر رفته و به حالت مخفی می زیستند. من و خواهرم در چنین شرایطی به تهران آمدیم و مخفیانه زندگی می کردیم. از مسئولان سازمان پیکار در کردستان، صارم تنها عضوی بود که در سنندج مانده بود.
در زمستان ١٣٦٠، صارم برای جمع آوری مقداری امکانات برای کمک به هواداران سازمان در سنندج سفری به تهران کرد. در دیداری که با برادرم صارم در تهران داشتم، به طور واضح با او مطرح کردم که بازگشت به سنندج بسیار خطرناک است و احتمال دستگیری و اعدام در کار است. او هم بسیار واضح به من گفت که در این شرایط بحرانی، او خود را مسئول جان تمام هواداران سازمان در سنندج می داند، و تا آخرین هوادار را در جای امنی مستقر نکند، سنندج را ترک نخواهد کرد و علت سفرش به تهران هم، جمع کردن کمک مالی و غیره بود برای کمک به این هواداران.
خواهر رفیق نیز درباره وی نوشته است: ” صارم از همان کودکی علیه نابرابری ها به شدت عکس العمل نشان می داد. برای برابری انسان ها و برابری زن و مرد تلاش می کرد. در مقابل نابرابری ها با جرات نظرات خود را بیان کرده، سعی در قانع کردن طرف مقابل، عوض کردن یا تاثیر گذاشتن می کرد.
صارم فردی نترس و شجاع بود. زمانی که همه را مجبور می کردند که ورقه عضویت در حزب رستاخیز را امضا کنند، او از نادر کسانی بود که از امضای عضویت در این حزب خودداری کرد. صارم همیشه جزو شاگردان ممتاز کلاس بود و به علت کمک به دیگر همکلاسانش محبوب همه بود. بین فامیل هم صارم فردی محبوب و دوست داشنی بود. همه از نشست و برخاست با او احساس خوشحالی و افراد فامیل و غیر فامیل که او را می شناختند از دوستی با او احساس افتخار می کردند. با وجودی که نظرات خود را به وضوح بیان می کرد، کمتر دیگران را می آزرد، چون قدرت گفتارش آنچنان بود که می توانست علیه نظرات آنها بحث کند. مردی بود از خود گذشته و قبل از این که به منافع خود فکر کند به ایده های انسانی می اندیشید.”