زندگی نامه برادر و رفیق زندگیم حامد محمدی معروف به ( حامد سور ) از اعضا و کادر سیاسی کومه له حزب کمونیست ایران
حامد در سال ۱۳۴۱ در روستای باشبلاغ در منطقه سقز از یک خانواده فئودالی بدنیا امد دوران ابتدائی را در این روستا تمام کرد و برای ادامه تحصیل به سقز رفت و دوران راهنمايی و تا مقطعی دبیرستان در شهر سقز خواند و در سال ۵۸ خانوادگی به شهر مشهد رفتیم و در انجا ادامه تحصیل داد و سال اخر با بهترین نمره فارغ التحصیل شد و با توجه به اینکه در زمان شاه محیط خانواده ما سیاسی بود و با توجه به خواندن کتابهای صمد بهرنگی و سایر نویسنده های سیاسی و اشنا بودن با مسائل سیاسی و با سر نگونی حکومت شاهنشاهی و باز بودن مقطعی فضای باز سیاسی ایشان با سازمانهای سیاسی رابطه بر قرار کرد و با سازمان پیکار شروع به فعالیت سیاسی کرد و در متینگها و مباحث سیاسی فعالانه شرکت میکرد ولی با توجه به حمله وحشیانه رژیم به دانشگاهها تحت عنوان انقلاب فرهنگی و همزمان با حمله نظامی به کردستان ایشان به شهر سقز برگشت و همراه مردم در مقابل حمله رژیم و مقاومت مردم خیلی فعالانه شرکت کرد و در جریان حمله رژیم به شهر مریوان و حرکت گروهی مردم سایر شهرهای کردستان در حمایت از مقاومت مردم به سمت مریوان ایشان خیلی در جهت سازمان دهی خیلی فعال بود و بعد از مدتی دوباره به مشهد برگشت و دوباره به تهران کوچ کرد و مدتی در انجا همزمان با فعالیتهای سیاسی شروع به کار کرد ومجددا با توجه به هجوم وحشیانه و همه جانبه حکومت دو باره به سقز بر میگردد و به عنوان یک فرد تشکیلاتی در سقز شروع به فعالیت مخفی میکند و نهایتا در سال ۱۳۶۱ به صفوغ پیشمرگان کومه له می پیوند و به عنوان یک فعال سیاسی و نظامی شروع به فعالیت میکند و در چندیت عملیات شرکت میکند و بطور مشخص در جنگ چریکی در شهر مهاباد فعالانه شرکت میکند و همراه سایر پیشمرگان کومه له حماسه میافرینن و در دو عملیات ایشان مجروح میشود و حتی در یکی از عملیاتها به تنهای به محاصره نیروهای دشمن میافتد و به
طورشجاعانه خود را نجات میدهد با توجه به روحیه مردمی بودنش و برخودهای اجتماعی به عنوان کادر سیاسی منطقه فیض الله بیگی در تشکیلات ادامه به فعالیت میدهد و همراه چند همرزم دیگرش جانباخته محمد خلیلی و پرویز شافهی و رحمان نجات در منطقه شروع به جولان سیاسی میدهند و چهره ای محبوب هم چون سایر رفقای کومه له دربین مرد شناخته شده بود و مدتها در منطقه فعالیت میکرد که حتی مردم منطقه حتی برای مشکلات زندگی شخصیشان با ایشان مشورت می کردند و ایشان هم یاور و کمک کننده بود ولی متاسفانه در ۳۱ شهریور ۱۳۶۵ در روستای وری نانی بین سقز و مریوان در یک خانه روستای در حال استراحت و در حالی که خواب بود به وسیله صاحب خانه که جاش و خود فروخته حکومت کشته میشود و فرداش جنازه اش توسط مزدوران برده میشود و بعد از یک هفته که جنازه اش در سرد خانه سقز بود متاسفانه جنازه اش به ما نمی دهند و در جای ناشناخته توسط حکومت جنایتکار دفن میشود و با توجه به مراجعه پدرم و مادرم جهت تحویل جنازه نه تنها جنازه را تحویل ندادند بلکه محل دفنشم را نشان نمیدهد و متاسفانه ایشان همچون هزاران جانباخته بدون نشانی دفن شدند لازم به ذکر است فرزندش که ۲۰ روز متولد شده بود ایشان را نمی بیند و امروز فرزندی که هرگز پدرش را ندیده و هیچ خاطره ای ندارد در مقطع دکترا در حال ادامه تحصیل است.
در ضمن زمانیکه برادرم در دوران که پیشمرگه بود و مادرم دنباش میرود که میخواست ایشان را بر گرداند و به زندگی عادی برگردد ولی برادرم قبول نمیکند و در زمانیکه مادرم از سقز به سوی تهران بر میگرد در تهران اتوبوس حامل مادرم را محاصره میکنن و مادرم را دستگیر میکنن و دقیقا ۷ ماه در تهران بدونه هیچ جرمی ایشان را زندان میکنن حتی بدونه یک ملاقاتی این در شرایطی بود که مرحوم پدرم برای پیگیری مادرم به تهران میاید و ایشان هم دچار تصادف میشود و چند روزی در بیمارستان بستری میشود و باز این در حالی بود که خود من هم در زندان بودم البته به یک نکته جالب اشاره بکنم در کردستان خانواده های که بچه هایشان به صفوف پیشمرگه میرفتند از طرف رژیم به خانواده پیشمرگها فشار می اوردند که باید دنبال بچه هایتان بروید و به زور انها را برگردانید این در حالی بود مادرم خودش دنبالش رفته بود و این هم نتیجه اش هفت ما زندانی شدن بود
گرامی باد یاد و خاطره تمامی رفقای جان بختگان راه ازا دی و سوسیالیزم
ارادتمند شما سعید محمدی
با تشکر از کاک وریای خوشویست برای یاداوری این خاطرات.
(مسئولیت این نوشتە و محتویات آن بر عهدە نویسندە آن میباشد و بە هیچ عنوان گویای نظرات این سایت نمی باشد – هیئت تحریریەی سایت نەمران)