گردآورندە: فاروق فرهاد
زندەیاد مسعود، پسر “آقا بگ”، از تاجران قدیمی و از خانوادههای معروف مهاباد بود. مادرش “حاج آمنە” نیز اهل مهاباد بود. مسعود در سال ۱۳۴۱ (۱۹۶۲ میلادی) در مهاباد به دنیا آمد. پس از تحصیلات ابتدایی و متوسطه، در سال آخر دبیرستان (۱۳۶۰ – ۱۹۸۲) دستگیر شد.
مسعود جوانی باهوش وفعال بود. او هم در درس و هم در هنر فعالیت داشت. علاقه زیادی به هنر داشت و بیشتر وقت خود را در خانه پیشاهنگی میگذراند و در آنجا نواختن سازهای موسیقی را یاد میگرفت.
پیش از انقلاب ایران، او با گروه موسیقی خانه جوانان و خانه پیشاهنگی همکاری میکرد. پس از انقلاب، با گروه هنری حزب دموکرات کردستان ایران همکاری داشت.
مسعود در زمینه موسیقی بسیار ماهر و توانمند بود. میتوانم با اطمینان بگویم که اگر در هنر باقی میماند، فردی بسیار موفق میشد. او همیشه میگفت: “من به دنبال هنر و موسیقی هستم.” او بسیار خوشحال بود که پس از دریافت دیپلم از دانشگاه موسیقی، به تحصیلات خود ادامه دهد. در واقع، مسعود در آن زمان به سطح بالایی از مهارت در موسیقی رسیده بود.
مسعود اغلب درباره موسیقی و نتهای موسیقی صحبت میکرد که ما اطلاعات زیادی در این زمینه نداشتیم، اما وقتی با ترومپت خود میآمد و برای ما مینواخت، بسیار لذت میبردیم و شادی زیادی داشتیم.
در سال ۱۳۶۰، من و مسعود در کلاس چهارم دبیرستان “ابن سینا” همکلاس بودیم. مسعود دستگیر شد و سه هفته بعد از دستگیری اعدام شد. تا جایی که به یاد دارم، در آن مدت کوتاه فقط یک بار اجازه دادند مادرش “حاجی امین” مسعود را ببیند.
مسعود در تاریخ ۶/۸/۱۳۶۰ تیرباران شد و همان روز جسدش را به خانوادهاش تحویل دادند. تنها جرم مسعود این بود که برای مدت کوتاهی با گروه هنری حزب دموکرات کردستان ایران همکاری کرده بود.
دیدن مادرش “حاج آمنە” واقعاً دردآور بود. هر وقت من و دوستان مسعود او را میدیدیم، شروع به گریه میکرد. یادم میآید در سال ۱۳۶۲ که برای اولین بار قصد ترک ایران را داشتم، با دوستم نادر به خانه حاج آمنە رفتیم تا برای آخرین بار او را ببینیم.
حاج آمنە بسیار خوشحال بود. با چشمان گریان ما را به گرمی استقبال کرد. به اتاق مهمانان رفتیم و عکس بزرگی از مسعود که با پارچهای قرمز پوشانده شده بود، در آنجا بود. وی هم بسیار خوشحال بود که ما را دید، اما همیشه درد و غمش تازه بود و گریه میکرد. روحش شاد، حاج خانم ، هرگز نمیتوانم تو را فراموش کنم.
مسعود ۱۹ ساله بود و مانند دهها جوان دیگر هزاران آرزو و امید داشت. تا جایی که من میدانم، مسعود هرگز دست به اسلحه نبرده بود. تنها جرم مسعود شرکت در گروه هنری حزب بود که این جرم نیست و نباید سرنوشت مسعود اینگونه میشد.
تقدیم به روح پاکت مسعود عزیز
سپاس از همکاری خانم گلاله پیشنماز